در دست بانوئی به نخی گفت سوزنی

در دست بانوئی، به نخی گفت سوزنی

کای هرزه گرد بی سر و بی پا چه می کنی

ما میرویم تا که بدوزیم پاره ای

هر جا که میرسیم، تو با ما چه می کنی

خندید نخ که ما همه جا با تو همرهیم

بنگر بروز تجربه تنها چه می کنی

هر پارگی بهمت من میشود درست

پنهان چنین حکایت پیدا چه می کنی

در راه خویشتن، اثر پای ما ببین

ما را ز خط خویش، مجزا چه می کنی

تو پای بند ظاهر کار خودی و بس

پرسندت ار ز مقصد و معنی، چه میکنی

گر یک شبی ز چشم تو خود را نهان کنیم

چون روز روشن است که فردا چه می کنی

جائی که هست سوزن و آماده نیست نخ

با این گزاف و لاف، در آنجا چه میکنی

خود بین چنان شدی که ندیدی مرا بچشم

پیش هزار دیده بینا چه می کنی

پندار، من ضعیفم و ناچیز و ناتوان

بی اتحاد من، تو توانا چه می کنی

#پروین_اعتصامی

┄┅┅┄┅✽♥️✼┅┄┅┅┄
دیدگاه ها (۲۹)

به دختره میگم چقد کیفت قشنگه میگه ممنون چرم مشهده داداشم از ...

کاش می شد حال خوب رالبخند زیبا رابعضی دوست داشتن ها را خشک ک...

برای دیدنت پرازدلیل شاعرانه امبه باغ عشق توچنان درخت پرجوانه...

☆‏آن بهشتی ڪههمہ در طلبش معتڪف‌اند من ڪافر همہ‌شب باتو بہ آغ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط