(خفته ی حقیقت)

ندانی که ای یار من
که من مهره سوخته صفحه ی سیاه و سفید زندگی ام
سرنوشت خانه های جدیدی در راستایم قرار میدهد
هر طلوع خورشید فردا بیشتر در آغوش بی رحم تقدیر خورد میشوم
حس نوازش های عشق و مهربانی و درک در پرده نیلوفری کم و بی رنگ میشود
بدان که تو هنوز برایم همان بوی خوش نرگسی
بی خبر از این قلب و عقل که در طی راه های کهن و نو زندگانی
هنوز هم هوشیار نیست
{مبینا فدوسی }
دیدگاه ها (۳)

نثر بعدی

نظرتون درمورد نقاشی ام چیه 😇

......:)))

(غنچه دل)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط