رمان تاوان دروغ پارت بیست وهشتم
رمان تاوان دروغ #پارت_بیست_وهشتم
همینطور راه میرفتیم . نیلو سرش تو گوشی بود و راه میومد و منو بهدختم داشتیم دنبال مغازه میگشتیم . مهیار و بنی هم با هم حرف میزدن که چشمم افتاد به ویترین یه مغازه . دست بهدختو کشیدم و دوییدم سمت مغازه . واااای چه لباساش اوجملهههه منم موخواااام . دوییدیم پیش اون سه تا و به زور راضیشون کردیم بیان تو مغازه .
یه لباس خوشکلو زیر نظر گرفته بودم . یه شلوار صورتی خوشرنگ که از جلو با یه بند پاپیونی بسته میشد . با یه لباس یکم طوسی که استینش بلند بود و یه ور از شونه هاش تقریبا افتاده بود . و استینش به حدی بود که تقریبا تا اولای انگشتم میرسید . کلا عاشق اینجور استین هام که بلندن .
رفتم پرو کردم . فیک تنم بود. همه اومدن ازم بازدید کردن و وقتی دیدم خیلی بهم میاد تصمیم خریدشو گرفتم . بهدختم یه چیزی دیده بود که اونم رفت پرو کنه . بعد چند دقیقه صدام کرد و رفتم ببینمش . وااای خعلیی بهش میومد . یه لباس استین کوتاه سفید بود که با خط قرمز به انگلیسی روش یه چیز نوشته بود . روش هم یه لباس قرمز جلو باز که استیناش سه ربع بود . به همراه شلوار جین که مثل مال من بود . خلاصه خیلی خیلی بهش میومد . قرار شد برای بهدخت رو هم اینو بگیریم .
خواستیم حساب کنیم که من گفتم : خب مهیار جان مهمون شما هستیم پرداخت کن .
مهیار با قیافه بهت زده گفت : عجبا . به من چه ربطی داره ؟ برا خودتونه خودتون پولشو بدین .
بهدخت _ نه دیگ عزیزم . وقتی دو تا پرنسس گل لباس خریدن باید اقایون بپردازن دیگ .
بنی _ خانوم پرنسس . اینو در نظر داشته باش که ما شاه نیستیم که پول وسایل پرنسس ها رو بدیما !!
نیلو که تا این لحظه سرش تو گوشی بود گفت : اصن خفه شین خودم میدم اه . یه مشت خسیس راه افتادن با هم میرن خرید . ایییش.و یه جوری ایش رو گفت که حس کردم الان میاد میکشتمون . خلاصه لباس های مارو نیلوفر خرید و واقعا ازش سپاسگزارم داشتیم باز میگشتیم که رسیدم به یه ویترین پره کفش . تصمیم گرفتم برا لباسم کفش ست هم بگیرم . برای همین بازم بهدخت رو صدا کردم تا اونم کفش برا خودش بخره . یه کفش بند دار که پشتش یه قسمت صورتی رنگ داشت رو دیدم که لژش تقریبا صاف بود . قسمت صورتیش کامل رنگ لباسم بود . پس تصمیم گرفتم واس خودم اینو بگیرم .
بهدختم یه کفش قرمز که لژ سفید و صافی داشت دید . بند هاش کلفت تر از بند های کفش من بود ولی بازم قشنگ بود و به لباسش میومد .
رفتیم تو مغازه و سایز کفش ها رو مناسب خودمون پیدا کردیم و امتحان کردیم . دیگ تصمیم گرفتم سر پرداخت پول بحث نکنم و مال جفتمونو خودم دادم . ( منظورم پولشه ها 😂 ) .
دیگ تصمیم گرفتم دنبال کاپشن یا بارونی نباشم و ست همین لباسمو کامل کنم . قرار شد یه ساعت و گوشواره و شال مناسبم باهاش بگیرم و بهدختم همینارو..
همینطور راه میرفتیم . نیلو سرش تو گوشی بود و راه میومد و منو بهدختم داشتیم دنبال مغازه میگشتیم . مهیار و بنی هم با هم حرف میزدن که چشمم افتاد به ویترین یه مغازه . دست بهدختو کشیدم و دوییدم سمت مغازه . واااای چه لباساش اوجملهههه منم موخواااام . دوییدیم پیش اون سه تا و به زور راضیشون کردیم بیان تو مغازه .
یه لباس خوشکلو زیر نظر گرفته بودم . یه شلوار صورتی خوشرنگ که از جلو با یه بند پاپیونی بسته میشد . با یه لباس یکم طوسی که استینش بلند بود و یه ور از شونه هاش تقریبا افتاده بود . و استینش به حدی بود که تقریبا تا اولای انگشتم میرسید . کلا عاشق اینجور استین هام که بلندن .
رفتم پرو کردم . فیک تنم بود. همه اومدن ازم بازدید کردن و وقتی دیدم خیلی بهم میاد تصمیم خریدشو گرفتم . بهدختم یه چیزی دیده بود که اونم رفت پرو کنه . بعد چند دقیقه صدام کرد و رفتم ببینمش . وااای خعلیی بهش میومد . یه لباس استین کوتاه سفید بود که با خط قرمز به انگلیسی روش یه چیز نوشته بود . روش هم یه لباس قرمز جلو باز که استیناش سه ربع بود . به همراه شلوار جین که مثل مال من بود . خلاصه خیلی خیلی بهش میومد . قرار شد برای بهدخت رو هم اینو بگیریم .
خواستیم حساب کنیم که من گفتم : خب مهیار جان مهمون شما هستیم پرداخت کن .
مهیار با قیافه بهت زده گفت : عجبا . به من چه ربطی داره ؟ برا خودتونه خودتون پولشو بدین .
بهدخت _ نه دیگ عزیزم . وقتی دو تا پرنسس گل لباس خریدن باید اقایون بپردازن دیگ .
بنی _ خانوم پرنسس . اینو در نظر داشته باش که ما شاه نیستیم که پول وسایل پرنسس ها رو بدیما !!
نیلو که تا این لحظه سرش تو گوشی بود گفت : اصن خفه شین خودم میدم اه . یه مشت خسیس راه افتادن با هم میرن خرید . ایییش.و یه جوری ایش رو گفت که حس کردم الان میاد میکشتمون . خلاصه لباس های مارو نیلوفر خرید و واقعا ازش سپاسگزارم داشتیم باز میگشتیم که رسیدم به یه ویترین پره کفش . تصمیم گرفتم برا لباسم کفش ست هم بگیرم . برای همین بازم بهدخت رو صدا کردم تا اونم کفش برا خودش بخره . یه کفش بند دار که پشتش یه قسمت صورتی رنگ داشت رو دیدم که لژش تقریبا صاف بود . قسمت صورتیش کامل رنگ لباسم بود . پس تصمیم گرفتم واس خودم اینو بگیرم .
بهدختم یه کفش قرمز که لژ سفید و صافی داشت دید . بند هاش کلفت تر از بند های کفش من بود ولی بازم قشنگ بود و به لباسش میومد .
رفتیم تو مغازه و سایز کفش ها رو مناسب خودمون پیدا کردیم و امتحان کردیم . دیگ تصمیم گرفتم سر پرداخت پول بحث نکنم و مال جفتمونو خودم دادم . ( منظورم پولشه ها 😂 ) .
دیگ تصمیم گرفتم دنبال کاپشن یا بارونی نباشم و ست همین لباسمو کامل کنم . قرار شد یه ساعت و گوشواره و شال مناسبم باهاش بگیرم و بهدختم همینارو..
۵۰.۳k
۱۲ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.