کاش در این قفس خاکی

کاش در این قفسِ خاکی
گریزی بود

برای آنان که از بودن ها عاصی
و از نیازها تهی اند

برای آنی که قلمش دریچه ای از رنگ های کور بود
برای بیگانه ای به نام زندگی در کالبدِ من

کاش فرار از دنیا راهی به درون داشت و این رفتن ها به کلبه ی جاودانگی میرفت

جایی بی نام و نشان
جدا از زمین و از زمان

اینگونه سرود
آنکه بندگیِ خود نمود

اینگونه نقش زد
آینه ای غرق در غبار

اینگونه رفت
خداگونه
بی رحم
بی ملال

دیر شد دیر..
دیدگاه ها (۱)

گاهی در زندگیت روزهاییست که احساس می کنی شیرینی هیچ شهدی تلخ...

بگذار سر بــه سینه ی من در سکوت ، دوستگاهی همین قشنگ ترین شک...

هیچ وقت نفهمیدم دلتنگی بدتر است یا دلشوره ...!! همانطور که ه...

پاییز جانحالا که تنها چند روزِ دیگر مهمان ما هستی، باید بگوی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط