آسمان آبی ام را یک نفر دزدید و رفت
آسمان آبی ام را یک نفر دزدید و رفت
هر چه عاشق تر شدم این نکته را فهمید و رفت ...
از عبور یک نفر در کوچه ام باران گرفت
آمد و ابر نگاهش بر دلم بارید و رفت
رودی از شعر و غزل در غربتم جاری شده
لحظه ای بر آسمان شعر من تأبید و رفت
کودک دل نم نمک با بودنش پا می گرفت
آخر از چشم سیاهش فطره ای لرزید و رفت
محو دریای خیالش آرزو کردم بمان
آرزویم را شبی در بقچه ای پیچید و رفت.......
هر چه عاشق تر شدم این نکته را فهمید و رفت ...
از عبور یک نفر در کوچه ام باران گرفت
آمد و ابر نگاهش بر دلم بارید و رفت
رودی از شعر و غزل در غربتم جاری شده
لحظه ای بر آسمان شعر من تأبید و رفت
کودک دل نم نمک با بودنش پا می گرفت
آخر از چشم سیاهش فطره ای لرزید و رفت
محو دریای خیالش آرزو کردم بمان
آرزویم را شبی در بقچه ای پیچید و رفت.......
۷۲۴
۱۴ اسفند ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.