اشکی به پاکی رود جاری شد و بیاسود

اشکی به پاکی رود، جاری شد و بیاسود
از تن خسته کم کرد، اما به درد افزود
بغض شکسته حرفی برای فریاد، چون غسل در تن باد
مانند شبنمی بر، گلبرگهای میعاد
یک شعر ز غم گرفتن، در قحطی شکفتن
یک شکوه نامه از من، از خود به خود نوشتن
بی باک، می ریخت بر تن خاک
گذشته، اما در یاد، مونده یه شعر غمناک
هر برگ یاد دردیست، هر سطر یاد اشکیست
هر حرف نانوشته، یاد یه مرگ سمی است
در هر کلام خسته، دریای غم نشسته
این شعر خیسو بنگر، از غم من شکسته
دیدگاه ها (۱)

صدای قدمهایش می آیداز دورترین نقطه قلبمازهمانجا که طپشهای نا...

از رسول اکرم صلی الله علیه و آله منقول است آن شبی که مرا به ...

بفرمایید هندوانه

#6

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط