تصور میکنم بیست سال پیشه یه روز که از مدرسه میرسم خونه

تصور می‌کنم بیست سال پیشه. یه روز که از مدرسه میرسم خونه بوی غذای مامان میخوره بهم گرسنه بودم گرسنه تر میشم‌.

مامان سفره رو پهن کرده. بشقاب ملامین گذاشته. تو سبد کوچیک سبزی گذاشته

میام نزدیک سفره. ماکارونی رو تو دیس ملامین  کشیده. چشمم میفته به ته دیگ برشته. من دیگه توان ایستادن ندارم
دیدگاه ها (۷)

شهادت بزرگ مرد مناجات، سید سجده کننده آل طه، امام عابدان و ع...

جملات طلاییکمک خواستن شرم آور نیستباختن زندگی شرم آور است......

زندگی به من آموخت، که همیشه منتظر حمله احتمالی کسی باشمکه به...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط