رمان انتقام خونین 🩸❣️
رمان انتقام خونین 🩸❣️
part:54
#پانیذ
داشتم لباسام رو عوض می کردم ارسلان اومد تو دادااش دارم لباس عوض می کنما
ارسلان:پانیذ یه لحظه بشین
پانیذ:جانم داداش
ارسلان:چرا جدیدا اخلاق دیانا اینطوری شده
پانیذ:نمی دونستم جوابشو چی بدم اممم ببین خببب
ارسلان:خب چی بگو
پانیذ:بابا خب حالت تهوع گرفت بو...
ارسلان:خب این هیچی چرا گریه می کرد؟
پانیذ:کی گریه کرد؟
ارسلان:,خودتو میزنی به اون راه؟پانیذ من داداشتم راستشو بگو
پانیذ:خب...ببین راستش دیانا با همون رومینا کات کرده
ارسلان:دروغ نگو شمارشو بده اصلا اگه دوست دیانا بوده چرا من نمی شناسمش
پانیذ:بخاطر این که آلمان زندگی می کنه
ارسلان:دروغ نگو شمارشو بده
پانیذ:دروغم کجا بود من شمارشو ندارم
ارسلان:پانیذ بذار وقتی قضیه رو فهمیدم هم تو و هم دیانا رو جر میدم
روز عقد🌈🤍
#دیانا
(عکس لباس اردیا رو حتما تو پست بعدی میذارم اگر لایک این رمان رو به ۱۵ برسونید)
رفتم لباسمو پوشیدم رفتم آرایشگاه که برام آرایش حرفه ای بزنه بعدش ارسلان اومد دنبالم رفتیم عقد کنیم ولی من هنوز می ترسیدم و این رو نه می تونستم به خانوادم بگم و نه ارسلان فقط می تونستم به پانیذ و نیکا بگم که اونا هم نگران من بودن
رفتم سر سفره نشستم
عاقد:سرکار خانم دیانا رحیمی مایلید شما را به
عقد دائم جناب آقای ارسلان کاشی دعوت کنم
برای بار دوم
برای بار سوم
دیانا:با اجازه پدر و مادرم بله
بعد از عقد رفتیم خونمون که یهو حالم بد شد...
part:54
#پانیذ
داشتم لباسام رو عوض می کردم ارسلان اومد تو دادااش دارم لباس عوض می کنما
ارسلان:پانیذ یه لحظه بشین
پانیذ:جانم داداش
ارسلان:چرا جدیدا اخلاق دیانا اینطوری شده
پانیذ:نمی دونستم جوابشو چی بدم اممم ببین خببب
ارسلان:خب چی بگو
پانیذ:بابا خب حالت تهوع گرفت بو...
ارسلان:خب این هیچی چرا گریه می کرد؟
پانیذ:کی گریه کرد؟
ارسلان:,خودتو میزنی به اون راه؟پانیذ من داداشتم راستشو بگو
پانیذ:خب...ببین راستش دیانا با همون رومینا کات کرده
ارسلان:دروغ نگو شمارشو بده اصلا اگه دوست دیانا بوده چرا من نمی شناسمش
پانیذ:بخاطر این که آلمان زندگی می کنه
ارسلان:دروغ نگو شمارشو بده
پانیذ:دروغم کجا بود من شمارشو ندارم
ارسلان:پانیذ بذار وقتی قضیه رو فهمیدم هم تو و هم دیانا رو جر میدم
روز عقد🌈🤍
#دیانا
(عکس لباس اردیا رو حتما تو پست بعدی میذارم اگر لایک این رمان رو به ۱۵ برسونید)
رفتم لباسمو پوشیدم رفتم آرایشگاه که برام آرایش حرفه ای بزنه بعدش ارسلان اومد دنبالم رفتیم عقد کنیم ولی من هنوز می ترسیدم و این رو نه می تونستم به خانوادم بگم و نه ارسلان فقط می تونستم به پانیذ و نیکا بگم که اونا هم نگران من بودن
رفتم سر سفره نشستم
عاقد:سرکار خانم دیانا رحیمی مایلید شما را به
عقد دائم جناب آقای ارسلان کاشی دعوت کنم
برای بار دوم
برای بار سوم
دیانا:با اجازه پدر و مادرم بله
بعد از عقد رفتیم خونمون که یهو حالم بد شد...
۵.۸k
۱۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.