طرحخوانشدهروزآخر

#طرح_خوانش_ده_روز_آخر
#فصل_پنجم
#قسمت_سی_و_چهارم

____🍃🌸🍃🌸🍃____

همین کار را هم کردند!
از دور دیدمشان، الحمدالله هردو سالم بودند. خیالم که راحت شد رفتم به سمت ساختمان دشمن. رسیدم کنار ساختمان و ضامن نارنجک را کشیدم تا از پاکسازی آن مطمئن شوم، ناگهان عمار تماس گرفت و دستور داد تا سریع برگردیم و عملیات را ادامه ندهیم.
ضامن را برگرداندم سرجایش، فکر کردم اشتباه شنیدم. با عمار تماس گرفتم و گفتم:« مفهوم نبود.»
عمار دوباره با تاکید گفت:« برگردید و وقت را تلف نکنید.»
دیگر سوال نپرسیدم برگشتیم پیش ابراهیم و حامد.
ابراهیم گفت:« چی شد؟!»
اظهار بی اطلاعی کردم و گفتم:« همونی که شما توی بی سیم شنیدید منم شنیدم»
دوباره با عمار تماس گرفتم و گفتم:« ما نزدیک اتوبان حلب هستیم اتوبان از این جاده دیده میشه، ۴۰۰ تا ۶۰۰ متر بیشتر فاصله نداریم»
عمار با تاکید بیشتر گفت:« حتماً برگردید» فرصت بحث و پرسش و پاسخ نبود، آتش دشمن شدید و شدیدتر میشد. اطاعت کردیم و به کمک حامد و ابراهیم نیروهای عراقی که داخل ساختمان ها مستقر شده بودند را به سرعت به منظور عقب نشینی خارج کردیم. نیروها به سختی قبول می‌کردند که باید عقب نشینی کنند.

🔻ادامه دارد...

─‍‌┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─
🎁 #عارفان_مجاهد #شهید_عشریه #شهید_طهماسبی
🌐 | www.aref-e-mojahed.ir
🔗 | @arefanemojahed
📧 | info@aref-e-mojahed.ir

✅ نشرش با شما
دیدگاه ها (۰)

برایِ‌شھادت‌‌ورفتن‌‌تلاش‌نڪنیدبرایِ‌رضای‌خداڪارڪنیدوبگویید:خ...

✨️خوشا به حال كسی كه سبك بال و بدون بال، دنیای فانی را پشت س...

چرا روزه میگیری؟!#شهید_بهشتی─‍‌┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─🎁 #عارفان_مجاهد #شه...

شـهید شدن دل مےخواهد!دلی که آنقدر قوی باشد و بتواند بریده شو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط