زندگی مافیایی ما
زندگی مافیایی ما
پارت ۱۴
داشتم کسی که بهم حمله کرده بود و میزدم که یه دفعه موهام از پشت کشیده شد و یه نفر محکم کوبید به کمرم که با زانو خوردم زمین و یکمی خون از دهنم زد بیرون هر لحظه ممکن بود ردیاب از دهنم بیافته خدا خدا میکردم کع زودتر بچه ها برسن که یه دفعه اونی که باهام حرف میزد اومد جلو به افرادش دستور داد تا من و بلند کنن و اومد جلو با دستش همه جام و چک کرد حتما داره دنبال ردیاب و اینا میگرده ازم فاصله گرفت و تلفنش و در آورد و مشغول حرف زدن شد از فرصت استفاده کردم با پام محکم کوبیدم جای حساس کسی که از پشت گرفته بودم که باعث شد از درد خم بشه و من و ول کنه وقتی این اتفاق افتاد برگشتن سمتم که اسلحه اون مرده رو کش رفتن و گرفتم سمتشون خواستم حرف بزنم که با حجوم خون توی دهنم نتونستم و کلی خون پاشید بیرون و ردیاب که افتاده بود بیرون بهم چشمک میزد لعنتی اه سرم و بالا گرفتم که دیدم با پوزخند و شک دارن نگاهم میکنن کثافتا میدونستم چون فشار زیادی به کمرم وارد شده بود این اتفاق افتاد قبلا هم اینطوری شده بود اسلحه رو بالا گرفتم و شلیک کردم سمتشون که تیر به یکیشون اصابت کرد و افتاد زمین خواستم به رئیسشون شلیک کنم پس دستم و گزاشتم رو ماشه و ..
چی چرا من آنقدر بد شانسم اههه درسته تیر نداشت اسلحه رو پرت کردم که خورد به پیشونی همون رئیسه از فرصت استفاده کردم و فرار کردم
رفتم سمت ماشینم و سوار شدم سریع روشنش کردم و راه افتادم برگشتم تا نگاهی به پشتم بندازم که یه دفعه بوووووم
و تاریکی مطلق....
پارت ۱۴
داشتم کسی که بهم حمله کرده بود و میزدم که یه دفعه موهام از پشت کشیده شد و یه نفر محکم کوبید به کمرم که با زانو خوردم زمین و یکمی خون از دهنم زد بیرون هر لحظه ممکن بود ردیاب از دهنم بیافته خدا خدا میکردم کع زودتر بچه ها برسن که یه دفعه اونی که باهام حرف میزد اومد جلو به افرادش دستور داد تا من و بلند کنن و اومد جلو با دستش همه جام و چک کرد حتما داره دنبال ردیاب و اینا میگرده ازم فاصله گرفت و تلفنش و در آورد و مشغول حرف زدن شد از فرصت استفاده کردم با پام محکم کوبیدم جای حساس کسی که از پشت گرفته بودم که باعث شد از درد خم بشه و من و ول کنه وقتی این اتفاق افتاد برگشتن سمتم که اسلحه اون مرده رو کش رفتن و گرفتم سمتشون خواستم حرف بزنم که با حجوم خون توی دهنم نتونستم و کلی خون پاشید بیرون و ردیاب که افتاده بود بیرون بهم چشمک میزد لعنتی اه سرم و بالا گرفتم که دیدم با پوزخند و شک دارن نگاهم میکنن کثافتا میدونستم چون فشار زیادی به کمرم وارد شده بود این اتفاق افتاد قبلا هم اینطوری شده بود اسلحه رو بالا گرفتم و شلیک کردم سمتشون که تیر به یکیشون اصابت کرد و افتاد زمین خواستم به رئیسشون شلیک کنم پس دستم و گزاشتم رو ماشه و ..
چی چرا من آنقدر بد شانسم اههه درسته تیر نداشت اسلحه رو پرت کردم که خورد به پیشونی همون رئیسه از فرصت استفاده کردم و فرار کردم
رفتم سمت ماشینم و سوار شدم سریع روشنش کردم و راه افتادم برگشتم تا نگاهی به پشتم بندازم که یه دفعه بوووووم
و تاریکی مطلق....
۴.۴k
۱۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.