شاید نه امروز

.
.
شاید نه امروز،
و نه فردا،
ولی یک روز...
وقتی در خیابون راه میری و
با صدای خنده ای سرت رو بر می گرونی
و چشمات کمی برق می زنن
چون صدای خنده ش کمی بیش از حد شبیه صدای خنده ی من بود...
یا یک روز
وقتی دلتنگی هات یه کمی بیش از حد شبیه دلتنگی هایی میشه که قبلا برای من داشتی..
یا یک روز وقتی همه ی موهای بلند دنیا رو با چشمانت دنبال می کنی
تا شاید یکی از اونها سرشون رو برگردونند...
و من باشم...
یا یک روز
وقتی تا دیوانگی یک قدم،
فقط یک قدم فاصله داری..
اون موقع می فهمی...
و می فهمی که دنبال نکردنم شاید
اون اشتباهی بود که همیشه 'ای کاش' ش در دلت میمونه...
و شاید نه امروز...
و نه فردا...
ولی آن روز...
می فهمی که من امروز چه حالی دارم.
و آن روز،
چون امروز نیست،
و فردا هم نیست،
.
.
.
خیلی دیره...
.
.
دیدگاه ها (۱)

ﺩﺭﺳﺖ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻢ ! ﻭﻟﯽ .. ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ:ﺣﻮﺍ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺳﯿﺐ ﺭﺍ ﺗﻌﺎﺭﻑ ﮐﺮﺩ ...

.یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْ...

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِل...

یا رب...فهمیده ام که...به اندازه ی همه ی نگرانی هایم ، تو را...

زمانی منم یک ماه داشتم میدانی اخرش چه شد ؟ماهم سال ها پیش از...

تک پارتی از نامجون

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط