چقدر در ذهنم درد می کشم

چقدر در ذهنم درد می کشم
درد از حرف های نگفته
درد از زخم های خورده
چقدر سرم درد می کند
از گفته ها و نگفته ها
مغزم پُر از حرف است
چقدر در سرم حرف دارم برای زدن
چقدر سوال دارم برای پرسیدن
چقدر علامت سوال شده اند کلمات
پُرم پُر از احساس خشم و خشونت
پُر ویرانی و دیوانگی
پُر حس نابودی
پُر از فرو ریخته شدن
چشم هایم بغض میکنند
اما نمی بارم
گلویم درد می گیرد و فریاد نمی کنم
درد می کشم در مغزم و دم نمیزنم
چشم هایم خیس از اشک می شوند و نمی بارم
دلم می خواهد گریه کنم اما ...
نمی گریم #پریناز_ارشد
دیدگاه ها (۱)

#سلاااام دوستان گل این داستان در چند عکس هست همه رو بخوانید ...

موسیقی

_چشم هایم خیره به چشم های نوزادی ست که تازه به دنیا آمدههمه ...

فاصله ای برای زنده ماندن جیمین روی زانوهایش جلوی من ماند، مث...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط