خدایا
خدایا
میخواهم بگذاری
سیبی هدیه کنم به تو،
به نشانه عشق،
یا اگر بشود قلبم را بگیری
میان دستانت،
با تمام زنگارش.
بگذار همه ملائک بخندند
به این رنجور سیاه،
هدیه داده شمع سوخته
به آن خدای ماه.
خدایا می دانم
عاشق پوشالیم!
اما لذت دارد
این نقش در
تئاتر زندگی
حتی اگر کارگردانش
یک تازه وارد باشد.
خدایا می خواهم اگر
قلبم قرار است بشکند
از تبر "نه" خدا باشد!
اما بیا و نه نگو و کمک کن
من هم دل پروردگارم را
بدست بیاورم و بگویم
"نوش جانت باشد
خدای خوبم
لحظه های لبخند در هنگام
دیدن هدایت شدن بندگانت".
میخواهم بگذاری
سیبی هدیه کنم به تو،
به نشانه عشق،
یا اگر بشود قلبم را بگیری
میان دستانت،
با تمام زنگارش.
بگذار همه ملائک بخندند
به این رنجور سیاه،
هدیه داده شمع سوخته
به آن خدای ماه.
خدایا می دانم
عاشق پوشالیم!
اما لذت دارد
این نقش در
تئاتر زندگی
حتی اگر کارگردانش
یک تازه وارد باشد.
خدایا می خواهم اگر
قلبم قرار است بشکند
از تبر "نه" خدا باشد!
اما بیا و نه نگو و کمک کن
من هم دل پروردگارم را
بدست بیاورم و بگویم
"نوش جانت باشد
خدای خوبم
لحظه های لبخند در هنگام
دیدن هدایت شدن بندگانت".
- ۶۱۰
- ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط