در این طوفان بلا که یوسف اشک میریخت ناگهان شروع به خند

در این طوفان بلا که یوسف اشک می‌ریخت، ناگهان شروع به خندیدن کرد. برادران سخت در تعجب فرو رفتند که این چه جای خنده است. او پرده از راز این خنده را برداشت:
"فراموش نمی‌کنم روزی به شما برادران نیرومند، با آن بازوان قوی و قدرت فوق‌العاده جسمانی نظر افکندم و خوشحال شدم، با خود گفتم: کسی که این همه یار و یاور نیرومند دارد، چه غمی از حوادث سخت خواهد داشت. آن روز بر شما تکیه کردم و به بازوان شما دل بستم. اکنون، در چنگال شما گرفتارم و از شما، به شما پناه می‌برم، و به من پناه نمی‌دهید. خدا شما را بر من مسلط ساخت تا این درس را بیاموزم که به غیر او، حتی به برادران، تکیه نکنم."

#تفسیر_نمونه
آیه ۱۵ سوره یوسف

#توکل
#فقط_خدا
دیدگاه ها (۱)

#موکب_آمستردام#بهزاد_دانشگرشاید کسی باورش نشود؛ ولی من ۲۱ سا...

حالا باز هی فکر کنیم اگر امتیاز بدیم و کوتاه بیایم، دلار میش...

شهر در سایه‌ات آرمیدهپ‌ن: خالق این اثر را می‌ستایم.جریانی از...

یک طرفه به قاضی نروید!#توجیه_المسائل_کربلا#علی_اصغر_علوی#کتا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط