جزیره کشف نشده 🌴 پارت۶ 💚
سرهنگ: این پسر از هنگ ما نیست وقتی تو اردوگاه شنید به ژنرال اصرار کرد تا باهامون بیاد.
ــ واقعا؟ چرا خواستی بیای؟
دیوید: من از اول میخواستم وارد هنگ مرگ بشم ولی ژنرال بخاطر اینکه سنم کم بود نزاشتن. منم ماموریتای هنگ مرگو دوست دارم. وقتی هم این ماموریتو شنیدم بزور تونستم از ژنرال اجازه گیرم.
سرهنگ: بچه این ماموریت بچه بازی نیست.
دیوید: ولی من دوست دارم و همینطور میتونم از پس این ماموریت بربیام.
سرهنگ: درسته خیلی قوی هستی و منم تمریناتتو دیدم ولی برات که سن کمی داری خطرناکه.
دیوید درست همسن پسر عمو بود...........
ادورد: چی میگید یه ساعته. سرهنگ زودباش داره دیر میشه.
سرهنگ: باشه. من میرم شما هم زود به سکو بیایید.
ــ باشه.
با هم به سکو رفتیم واو چه طوفانیه!! ما که ازش کیلومترها فاصله داشتیم بازم مارو زمین میزد. سوار هلیکوپترا شدیم. زدیم به دل طوفان. همینطور میرفتیم. کم مونده بود سقوط کنیم ولی با قدرت ادامه میدادیم تموم سیستمها از کار افتاده بودن فقط بیسیمها کار میکردند. سه تا از هلیکوپترا سقوط کردند. چشامو بستم. من همیشه از صدای رعد و برق میترسیدم. یهو همه چی آروم شد. نکنه مردیم؟ چشامو آروم باز کردم وایی اینجا دیگه کجاست؟ بهشته؟ یعنی اومدیم بهشت؟..........
سرهنگ: واقعا داخل اون طوفان خطرناکی یه همچین بهشتی هست.
ادورد: حالا منم واقعا باور کردم.
ــ اینجا همون جزیره هست؟
ادرود: آره اینـ...
یهو جتهایی از کنارمون گذشتند و محاصرمون کردن. اینا از کجا پیداشون شد؟..........
سرهنگ: از فرمانده به تمامی واحدها مراقب باشید و هیچ عملی بدون دستور من انجام ندید.
ـ✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾ـ
#جزیره_کشف_نشده #میراث_ابدی #میراث_ابدی۲ #آنتی_bts
ــ واقعا؟ چرا خواستی بیای؟
دیوید: من از اول میخواستم وارد هنگ مرگ بشم ولی ژنرال بخاطر اینکه سنم کم بود نزاشتن. منم ماموریتای هنگ مرگو دوست دارم. وقتی هم این ماموریتو شنیدم بزور تونستم از ژنرال اجازه گیرم.
سرهنگ: بچه این ماموریت بچه بازی نیست.
دیوید: ولی من دوست دارم و همینطور میتونم از پس این ماموریت بربیام.
سرهنگ: درسته خیلی قوی هستی و منم تمریناتتو دیدم ولی برات که سن کمی داری خطرناکه.
دیوید درست همسن پسر عمو بود...........
ادورد: چی میگید یه ساعته. سرهنگ زودباش داره دیر میشه.
سرهنگ: باشه. من میرم شما هم زود به سکو بیایید.
ــ باشه.
با هم به سکو رفتیم واو چه طوفانیه!! ما که ازش کیلومترها فاصله داشتیم بازم مارو زمین میزد. سوار هلیکوپترا شدیم. زدیم به دل طوفان. همینطور میرفتیم. کم مونده بود سقوط کنیم ولی با قدرت ادامه میدادیم تموم سیستمها از کار افتاده بودن فقط بیسیمها کار میکردند. سه تا از هلیکوپترا سقوط کردند. چشامو بستم. من همیشه از صدای رعد و برق میترسیدم. یهو همه چی آروم شد. نکنه مردیم؟ چشامو آروم باز کردم وایی اینجا دیگه کجاست؟ بهشته؟ یعنی اومدیم بهشت؟..........
سرهنگ: واقعا داخل اون طوفان خطرناکی یه همچین بهشتی هست.
ادورد: حالا منم واقعا باور کردم.
ــ اینجا همون جزیره هست؟
ادرود: آره اینـ...
یهو جتهایی از کنارمون گذشتند و محاصرمون کردن. اینا از کجا پیداشون شد؟..........
سرهنگ: از فرمانده به تمامی واحدها مراقب باشید و هیچ عملی بدون دستور من انجام ندید.
ـ✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾✾ـ
#جزیره_کشف_نشده #میراث_ابدی #میراث_ابدی۲ #آنتی_bts
۱۱.۶k
۲۳ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.