باران

باران،
داری با کشورم چه میکنی؟!
ما آب را برای آبادی میخواستیم، نه ویرانی، حواست هست؟!
آمدی و همه چیز را به هم ریختی؟
آمدی و آسمان را به زمین دوختی بی انصاف؟!
صدایِ ترس و اضطرابِ این مردمِ خسته از درد، برای لحظه ای هم تنت را نلرزاند؟!
صدایِ آهِ کوچه و خیابان هایِ دلشکسته ی سرزمینم را نشنیدی؟!
کاش میدانستی ما آنقدر رویِ لطف و مهربانی ات حساب کرده ایم که نه سدهایمان برای روزهایِ خشمِ تو محکم بود، نه رودخانه هایمان وسیع، نه مدیریت هایمان بحرانی...
ما فقط بعد از شکسته شدن، هشدار میدهیم و کار که از کار گذشت، دنبالِ چاره میگردیم...
کاش میدانستی این مردم چقدر بی پناهند و کمی منصفانه تر میباریدی...
آهسته ببار باران !
اینجا هیچ چیز سرِ جای خودش نیست،
که یا غرقِ سیلاب میشویم، یا لب هایمان از تشنگی ترک بر میدارد...

#نرگس_صرافیان_طوفان
دیدگاه ها (۱)

شب‌ها قصه‌ای می‌شوی،که خاطراتت،از کتاب دلتنگی،برایم تعریف می...

امروز به خودت قول بدههیچ نوع حال و هوای بدی رو تحمل نکنی تو ...

بهار توییکه در دم دمای تو می شکفمحتی اگراز یخ بندان جهاندلسر...

امشب ماه را پشت پنجره نمیبینمحتما زودتر از من خوابیده ای...#...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط