چشم نازش از قشنگی بی نیازش کرده بود

چشم نازش از قشنگی بی نیازش کرده بود
هم نشینِ غنـچه هـای نیمه بازش کـرده بود

در میان کوچه ها از مرد و زن دل می ربود
پنجه های باغبان از بس که نازش کرده بود

مـن همـان آواره ی شهرم کــه بختم را سیاه
در شب یلـــــدا از آن زلـف درازش کـرده بود

بغض نی داند که از عشقش نخفتم لحظه ای
سینه ام  را خانه ی سوز و گدازش کرده بود

می شـدم در زیـر باران شاهـد رنگیـن کـمان
آسمـــان را آبی از چــادر نمـازش کــرده بود

شهـره ی شهـر غـزل در دلبـری همتـا نداشت
شورِ مستی بین شعـرم یکه تازش کرده بود

گـر زمـانی در غــزل پوشیـده گفتـم از عسل
عاشقان را بی خبر از رمز و رازش کرده بود
دیدگاه ها (۰)

🔸 زن را شیء جنسی می‌بینند که باید بدنش را نشان بدهد تا مشتری...

🌹 در آخرین پنجشنبه سال چقدر جای خالی بعضیها رو زیاد احساس می...

در دنیای امروز سه نوع آدم وجود داردمسموم کننده هایعنی کسانی ...

جعبه سیاه زندگی زناشویی را نزد پدر و مادرمان نبریم .هرگز نبا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط