به کویت با دل شاد آمدم با چشم تر رفتم

به کویت با دل شاد آمدم با چشم تر رفتم
به دل امید درمان داشتم درمانده تر رفتم

تو کوته دستیم میخواستی ورنه من مسکین
به راه عشق اگر از پا در افتادم به سر رفتم

نیامد دامن وصلت به دستم هر چه کوشیدم
زکویت عاقبت با دامنی خونین جگر رفتم

حریفان هریک آوردند ازسودای خودسودی
زیان اورده من بودم که دنبال هنر رفتم

ندانستم که توکی آمدی ای دوست کی رفتی
به من تا مژده آوردندمن ازخود به در رفتم

توقدرمن ندانستی و حیف ازبلبلی چون من
که از خار غمت ای گل خونینه پر رفتم

مرا آزردی و گفتم که خواهم رفت ازکویت
بلی رفتم ولی هر جا که رفتم دربه در رفتم
از کانال من در تلگرام بازدید بفرمائید*
https://t.me/monlightyy/AAAAADwlabGn5JpFx5ds8A
دیدگاه ها (۵)

مادریعنی بهانه بوسیدن خستگی دستهایی کهعمری به پای بالیدن توچ...

کاش هرگز بزرگ نمی شدمو نمی فهمیدمپدرم به من دروغ گفت :که هر ...

آدما گاهی دلشون میگیره،بی دلیل حال و هوای دلشون ابری میشه، ب...

گاهی دلم میخواهد.به جای تو زندگی کنم..و کسی مرا ...مثل من دو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط