جامانده کربلای خان طومانم

‍ جامانده کربلای خان طومانم
دلـــــــم را حوالی خان طومان جاگذاشته ام ...
در یک سحرگاه ِ سردِ زمستانی !
همانجا که ، تسبیحاتِ نماز صبحِمان ، ذکرِ یا زینب شد ..
همانجا که ستون به سمتِ خط ، پیش رفت و از نقطه ی رهایی گـــذشتیم تا باغ زیتون ...
دلــم را حوالیِ خان طومان جاگذاشته ام !
همانجا که محمد آژند بر زمین افتاد ... نه ، نه ...
بر آسمان افتاد !
دلم را حوالیِ خان طومان ،کنارِ پیکرِ مرتضی جاگــذاشته ام ...
کنار خنده های محمد ...
کنار پیکر مجید ... میثم ...
کنارِاخلاصِ امیرعلی ...ساده گیِ مصطفی ...
شجاعتِ عباس و رضا .. مظلومیِ مهدی ...
نگـــاهِ حسین ...
آسمیه ...
علیرضــا ...

چه غریبانه رفتند و من ، دلم را حوالی خان طومان جـــــاگذاشتم ،
همانجایی که قفسِ نـَفس را شکستند و همه جان شدند
و خدا برای من ، اینگونه رقم زد
بمانم و حسرتِ پرواز را به نظاره بنشینم ...
کـــــــاش و ای کاش که فرصتی هم ، برای پریدنِ من بود ...
دیدگاه ها (۱)

#بهشت همیشه نباید درختانی داشته باشد که رودهایی از پایین آن ...

سلام حضرت آقامی‌خواهم برای‌تانقصه‌ای تعریف کنم؛جنگ که شدهمسا...

ماراهم مهمان سفره تان ڪنید لقمه ای اخلاص بدهید و یک جرعه صفـ...

#سلام_ایهاالغریباَیُّها النَّاس بخواهید که آقا برسدبگذارید د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط