نمیدانم آدمها کجای قصه انسانیت گم می شوند که یک عمر به در
نمیدانم آدمها کجای قصه انسانیت گم می شوند که یک عمر به در و دیوار دنیا میزنند و بازهم هیچ...دل به کدام پستوی تاریک دنیا می بندند که روشنای حقیقت را درک نمی کنند..آی آدمها..مهربان تر از مادر که نیست...هست؟مادر از خودت هم به تو دلسوزتر است..ولی وقتی هست کسی که خود می گوید من از مادر به تو مهربان ترم..و از رگ گردن نزدیکتر..پس دردت چیست که اینقدر آسمان به زمین میدوزی و در کشمکش روزگار دین میدهی و دنیا می گیری.. معامله دو سر سوخت همین استدیگر...وقتی هست اویی که باید باشد پس تو فقط مشق بندگی ات را بکن که او دیکته عاشقی ای همیشه بیست بیست است..خدا...
- ۴۵۶
- ۲۹ آبان ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط