✍سرزمین مادری
🗾به جاده چشم دوخته بود، هر چه میدید، بیابان بود و خشکی. نه بوتهای، نه سبزه، ای، نه آبی. به یاد سرزمین مادریاش افتاد. چقدر این روزها دلتنگ آنجا و پدر و مادرش میشد.
🍀به خاطرات دور دست پرواز کرد. همان روزها که دست نوازش مهربان پدر و آغوش گرم مادر برایش لذت بخش بود.
🌸یک سالی میشد که پدر و مادرش را ندیده بود. هر وقت زنگ میزد، بغضِ دلتنگیِ مادر و لرزشِ صدایِ بیقرار ِ پدر، دلش را به آشوب میکشاند. دوست داشت همان لحظه بال درآورد و خود را به نگاه گرم پدر و لبخند شیرین مادر برساند؛ امّا این کار پر درد سر، شب و روز برایش نگذاشته بود. تا جایی که پسر یکسالهاش هم از او غریبی میکرد.
❄️مدتی بود از این روش زندگی خسته شده بود. به دنبال راهی و کاری بود تا بتواند بیشتر در کنار خانوادهاش باشد.
🌼 با خود نیت کرد اگر در مصاحبهای که به تازگی داده است قبول شود، در اولین فرصت به پدر و مادرش سربزند. غرق در افکارش بود که آهنگ موبایلش، آن را پاره کرد. از شنیدن خبری که به او گفته شد، اشک شوق در چشمانش حلقه زد؛ حتّی تصور اینکه به این زودی میتواند، پدر و مادرش را ببیند برایش لذتبخش بود.
#ارتباط_با_والدین
#داستانک
#به_قلم_افراگل
🆔 @tanha_rahe_narafte
🍀به خاطرات دور دست پرواز کرد. همان روزها که دست نوازش مهربان پدر و آغوش گرم مادر برایش لذت بخش بود.
🌸یک سالی میشد که پدر و مادرش را ندیده بود. هر وقت زنگ میزد، بغضِ دلتنگیِ مادر و لرزشِ صدایِ بیقرار ِ پدر، دلش را به آشوب میکشاند. دوست داشت همان لحظه بال درآورد و خود را به نگاه گرم پدر و لبخند شیرین مادر برساند؛ امّا این کار پر درد سر، شب و روز برایش نگذاشته بود. تا جایی که پسر یکسالهاش هم از او غریبی میکرد.
❄️مدتی بود از این روش زندگی خسته شده بود. به دنبال راهی و کاری بود تا بتواند بیشتر در کنار خانوادهاش باشد.
🌼 با خود نیت کرد اگر در مصاحبهای که به تازگی داده است قبول شود، در اولین فرصت به پدر و مادرش سربزند. غرق در افکارش بود که آهنگ موبایلش، آن را پاره کرد. از شنیدن خبری که به او گفته شد، اشک شوق در چشمانش حلقه زد؛ حتّی تصور اینکه به این زودی میتواند، پدر و مادرش را ببیند برایش لذتبخش بود.
#ارتباط_با_والدین
#داستانک
#به_قلم_افراگل
🆔 @tanha_rahe_narafte
۱.۹k
۱۰ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.