جفنگیات تقدیم میکند.کپشن👇👇👇
ولی من خدایی بهترین روزامو تو بزرگ شدن و قد کشیدن داداشم دیدم.کلاس سوم دبستان بودم که بدنیا امد و شد تموم دنیا و تفریح و ووو همه چیز من.میبردم میاوردمش و شد همه ی وجود من.لباس تنش میکردم دستشویی میبردم باش بازی میکردم.تموم تعطیلاتم پر میشد از سرگرم بودن و سرگرم شدن با داداشم.چون پدر و مادر ما کارمند بودن.کنار نگهداری اون خونه رو تمیز میکردم غذا رو گرم میکردم و ... و اینجوری بچگی کردن های من هم سپری شد.داداشم قد کشید و بزرگ و مردی شد برای خودش و من عاشقانه نگاهش کردم،اونجایی از زندگی که بد رفتم کج رفتم شکست خوردم آروم در گوشش گفتم مراقب باش تا اون درست بره قوی بره و به هدفاش برسه،بزرگ شد قد کشید و الان اون داره کنار عشقش با خوشی و بخوبی زندگی میکنه و من از دیدنش و وجودش لذت میبرم ولی هنوز تو صورتش که نگاه میکنم همون پسر بچه ی کوچیک و میبینم که نفسم به نفسش بستست.❤❤❤😊
۲.۱k
۱۸ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.