از دست تو جانا گله دارد ...

از دست تو جانا گله دارد دل زارم

دلتنگ نگاهت شدم ، آرام ندارم

بی روی توچون برگ خزان دیده یزردم

شبنم زده بر دیده و بازیچه ی دردم

رفتی و ندارم ز تو یک نام و نشانی

در راه وصال تو هدر رفته جوانی

ترسم که شوی بلبل باغ دل دیگر

یا شمع شب افروز شب و محفل دیگر

از داغ فراغت شده این سینه شرر بار

دردانه ی من ، دست از این فاصله بردار

خستم به خدا زین همه تکرار گلایه

غمهای تو در پشت سرم سایه به سایه.....
دیدگاه ها (۷)

من مثل تو ام عاشق بارانم کن...بی آینه ام آینه گردانم کن...ا...

ﺩﺭ ﺩﺍﺩﮔﺎﻩ ﻋﺸﻖ ﻗﺴﻤﻢ ﻗﻠﺒﻢ ﺑﻮﺩ..ﻭﻛﻴﻠﻢ ﺩﻟﻢ ﺑﻮﺩﻭ ﺣﻀﺎﺭ ﺟﻤﻌﻲ ﺍﺯ ﻋﺎﺷ...

عاشق نباشی حس باران را نمی فهمی فرق قفس با یک خیابان را نمی ...

تو که عاشق نشدی درد نمی دانی چیستآنچه غم با دل ما کرد نمی دا...

تو قله ی خیالی و تسخیر تو محال#قیصر_امین_پور کوله باریست پر ...

فاطمه واژه ی بی خاتمه

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط