ادامه رومان

ادامه رومان..
صبح باسروصدای اهل خانه بیدارشدم بااین که مراسم برای شب بود ولی جنب وجوششان ازصبح زود آغازشده بود خاله ازدخترهاخواست تاتزیینات داخل خانه را انجام دهند.
بارای اکثریّت،پرده ای حریر بین زنان و مردان کشیدیم وروی آن را باماه وستاره های کوچک،زینت دادیم.جای نشستن عروس وداماد را بابادکنک های رنگین ولامپ های چشمک زن،تزیین کردیم.
امااین همه شور و شوق درافکارمن تاثیری نگذاشته بودمثل سیروسرکه میجوشیدوشایدبیشترمنتظر ورود سام بودم تاجشن شب...میزها،صندلی ها،میوه هاوشیرینی ها،گلدان های گل ،شمع های روی سفره عقد،اینه وشمعدان همه وهمه جز اندوه برایم چیزی نداشت.
پسرخاله هایم-علی ومحمد-نیزمشغول چراغانی حیاط شدند.خانوم هانیز شستن میوه هارا برعهده گرفتند.افرادبزرگ مجلس نیزبرکار دیگران نظاره میکردندتاکار اشتباهی صورت نگیرد.
بعدازصرف نهار و کمی استراحت،عروس وخواهرش به آرایشگاه رفتند .من ومینودر حال چیدن میوه هابودیم که خاله مرا ازجایم بلندکرد وگفت:
-غزل تونمی ری آرایشگاه؟
-چراولی حالاوقت هست.
دست منو مینو وعسل راگرفت و به علی سفارش کردکه مارا برسانند.
***
وقتی وارد مجلس شدیم،نگاهابه سمت ما خیره شد.هرسه به طرف مادر حرکت کردیم ودرجایی کنارش نشستیم.
من لباسی سبزرنگ به تن کرده بودم که بارنگ چشمم و آرایش صورتم همخوان بود.عسل لباسی صورتی ومینونیز همان لباس زرشکی را به تن کرده بود وموهایش را روی شانه اش ریخته بود.
مادر به کنارمان آمدوگفت:
-الحق که درزیبایی بی نظیرید ،تاقبل اینکه بیایید نگاهابه نازنین بود ولی همین که واردشدید نگاها به شماخیره شد.
مادر راست میگفت،نازنین باآن آرایش زننده ولباس فاحشی که پوشیده بود؛نگاهاروجلب خودمی کرد.فکرم پیش نازنین بودکه خاله دستم راگرفت وگفت:
-چرانشستی؟بیابرقص.
هنوز آهنگ تمام نشده بود که درمیان مردان سام رادیدم با حرکت سربه اوسلام کردم و اونیز جواب داد گویی بادیدنش جان تازه ای گرفتم که خسته نمی شدم.
وجشن حنابندان تاساعتی ازنیمه شب ادامه داشت...
دیدگاه ها (۷)

نهارما...یهوویی

منکہ خودم شیک

یهوویی ...عزیزم

پس از خوردن عصرانه،ازخانه بیرون زدیم.خیابان هاشلوغ ترازمعمول...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط