خودم را

خودم را
دمِ در گذاشتم و برگشتم
باید سبک می‌شدم
کم می‌شدم
و در چمدانِ کوچک‌تری جا می‌گرفتم
چیزی به رفتن نمانده بود
و پیریِ دست‌هایم
توانِ حمل بارِ اضافه را نداشت ...


#لیلاکردبچه
دیدگاه ها (۱)

زن ها رو با اسلحه بُکُش ...اما بهشون عشق تعارف نکن!چون اونجو...

شب ها که می خوابیکمی به من فکر کنمن تمام خواب هایم رابا تو ق...

نمیدونم چطور اما...وقتی به تو فکر میکنمدنیا به نظرم زیبا میا...

میان ِ ما و تو مویی علاقه بود ، گسستی ...#قاآنی

سلام...امروز9/10/1404روز تولد منه...من امروز درد کشیدم...کسی...

من راوی گذشته های دورم....جهان رنگ عوض کرده و پنجره ها باز ش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط