مثلث عشقی♡∆
مثلث عشقی♡∆
٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•
سنجو: ببین به سوزو بگین بالا چشمت ابرو پارتون میکنمم، فهمیدین؟؟
ایزانا: باشه، باشه
سانزو از پایین: ســـــنــــــجـــــو تــــولــــه ســگ گــمــشــو بـــــیـــا بـــــرات یـــه چــیــزی خــــریــدم!!
سنجو: آمــــدم بـــز صـــــورتی
*و دخترا رفتن پایین و مایکی و ایزانا رفتن تو اتاق*
مایکی/ایزانا: سلام
*سوزو یه نگاهی بهشون کرد*
ذهن سوزو: ای وایییی خدامرگم بده الان از دهن لقی های اما فهمیدن بهشون حس دارم، خدایااا، آهان سرد برخورد میکنم
مایکی: سوزوجانم تو باغی؟
*سوزو جواب نداد و روشو اونوری کرد و پشتش رو به اون دوتا کرد و پتو رو کشید روش*
*مایکی و ایزانا یه نگاهی به هم کردن و مایکی از پشت سر پتو رو کشید کنار و پشت سر سوزو دراز کشید و ایزانا هم از جلو رفت جلوی سوزو دراز کشید*
ذهن سوزو: ای وای خدامرگم محاصره شدم کهه!!!
سوزو: هی هی هی دارید چیکار میکنین؟؟
مایکی: دارم نامزدمو بغل میکنم
ایزانا: از نظر شرعی هم هیچ اشکالی ندارع
سوزو: اما از نظر من داره برید اون ور *هی تکون میخورد*
*مایکی دستاشو محکم دورش حلقه کرد*
مایکی: انقدر تکون نخور موش کوچولو
*سوزو گیلاس شده*
*مایکی بلند میشه و میره کیسه آب گرم رو برمیداره و توش آب ولرم میریزه و دوباره میاد پیش سوزو میخوابه و کیسه آب گرم رو میزاره زیر شکم سوزو و خودش نگهش میداره*
سوزو: اخیش چقدر گرمه
مایکی: الان بهتره؟
سوزو: اوهوم
ایزانا: منم اینجام
*سوزو آروم خندید، دردش هم داشت کمتر میشد*
سوزو: حسود
*ایزانا رفت تو بغل سوزو و سوزو با یه دستش موهای ایزانا را نازی میکرد و با اون یه دستش دست مایکی رو نازی میکرد که ناگهان در این صحنه ی رمانتیک، یک عدد بی ادب به اسم هانما عین🐮 وارد اتاق میشود*
هانما: حاجی برگانممم
مایکی/ایزانا: هـــــانــــما!!!
سوزو:*قرمز شده*
*هانما رفت و درو بست و با عجله رفت پایین*
هانما:هوف
کیساکی: هوی خوبی تو؟
هانما: آخه نمیدونی چه صحنه ای رو دیدم
ران: چی دیدی؟
هانما: مایکی از پشت سر سوزو رو بغل کرده بود و ایزانا از جلو تو بغل سوزو خوابیده بود
همه:*شوک* حاجی برگام!!
سنجو: خو زندشون نمیزارم
*سنجو اومد بره بالا که کاکوچو گرفتش *
کاکوچو: بزا این بدبختا تنها باشن
*همه درحال پچ پچ کردن*
اما: هی خاک بر سر این دراکن، یکم این جرب و عرضه رو از مایکی یاد میگرفت به خدا چیزی ازش کم نمیشد
هینا: ای خاک بر سر من با این تاکه
یوزو: حالا باشه آروم باشین
*تو اتاق سوزو*
مایکی: میدونستم نخود تو دهنش خیس نمیخوره
ایزانا: بعدا جرش میدیم
سوزو: یعنی الان همه فهمیدن؟؟
ایزانا: از این همه پچ پچ آره
•٠•٠•٠•٠٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠
☆: گفتم بعد این همه پارت یکم رمانتیکمون نشه؟
٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•
سنجو: ببین به سوزو بگین بالا چشمت ابرو پارتون میکنمم، فهمیدین؟؟
ایزانا: باشه، باشه
سانزو از پایین: ســـــنــــــجـــــو تــــولــــه ســگ گــمــشــو بـــــیـــا بـــــرات یـــه چــیــزی خــــریــدم!!
سنجو: آمــــدم بـــز صـــــورتی
*و دخترا رفتن پایین و مایکی و ایزانا رفتن تو اتاق*
مایکی/ایزانا: سلام
*سوزو یه نگاهی بهشون کرد*
ذهن سوزو: ای وایییی خدامرگم بده الان از دهن لقی های اما فهمیدن بهشون حس دارم، خدایااا، آهان سرد برخورد میکنم
مایکی: سوزوجانم تو باغی؟
*سوزو جواب نداد و روشو اونوری کرد و پشتش رو به اون دوتا کرد و پتو رو کشید روش*
*مایکی و ایزانا یه نگاهی به هم کردن و مایکی از پشت سر پتو رو کشید کنار و پشت سر سوزو دراز کشید و ایزانا هم از جلو رفت جلوی سوزو دراز کشید*
ذهن سوزو: ای وای خدامرگم محاصره شدم کهه!!!
سوزو: هی هی هی دارید چیکار میکنین؟؟
مایکی: دارم نامزدمو بغل میکنم
ایزانا: از نظر شرعی هم هیچ اشکالی ندارع
سوزو: اما از نظر من داره برید اون ور *هی تکون میخورد*
*مایکی دستاشو محکم دورش حلقه کرد*
مایکی: انقدر تکون نخور موش کوچولو
*سوزو گیلاس شده*
*مایکی بلند میشه و میره کیسه آب گرم رو برمیداره و توش آب ولرم میریزه و دوباره میاد پیش سوزو میخوابه و کیسه آب گرم رو میزاره زیر شکم سوزو و خودش نگهش میداره*
سوزو: اخیش چقدر گرمه
مایکی: الان بهتره؟
سوزو: اوهوم
ایزانا: منم اینجام
*سوزو آروم خندید، دردش هم داشت کمتر میشد*
سوزو: حسود
*ایزانا رفت تو بغل سوزو و سوزو با یه دستش موهای ایزانا را نازی میکرد و با اون یه دستش دست مایکی رو نازی میکرد که ناگهان در این صحنه ی رمانتیک، یک عدد بی ادب به اسم هانما عین🐮 وارد اتاق میشود*
هانما: حاجی برگانممم
مایکی/ایزانا: هـــــانــــما!!!
سوزو:*قرمز شده*
*هانما رفت و درو بست و با عجله رفت پایین*
هانما:هوف
کیساکی: هوی خوبی تو؟
هانما: آخه نمیدونی چه صحنه ای رو دیدم
ران: چی دیدی؟
هانما: مایکی از پشت سر سوزو رو بغل کرده بود و ایزانا از جلو تو بغل سوزو خوابیده بود
همه:*شوک* حاجی برگام!!
سنجو: خو زندشون نمیزارم
*سنجو اومد بره بالا که کاکوچو گرفتش *
کاکوچو: بزا این بدبختا تنها باشن
*همه درحال پچ پچ کردن*
اما: هی خاک بر سر این دراکن، یکم این جرب و عرضه رو از مایکی یاد میگرفت به خدا چیزی ازش کم نمیشد
هینا: ای خاک بر سر من با این تاکه
یوزو: حالا باشه آروم باشین
*تو اتاق سوزو*
مایکی: میدونستم نخود تو دهنش خیس نمیخوره
ایزانا: بعدا جرش میدیم
سوزو: یعنی الان همه فهمیدن؟؟
ایزانا: از این همه پچ پچ آره
•٠•٠•٠•٠٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠•٠
☆: گفتم بعد این همه پارت یکم رمانتیکمون نشه؟
۸.۹k
۱۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.