دوباره ساعت ب وقت گریزازآدم هاست

دوباره ساعت ب وقتⓗ:ⓗ گریزازآدم هاست
هزاررنگ..
هزارچهره...
هزاراندوه...
ک خودشان مسبب آنند.


حسّ و حال همه ی ثانیه ها ریخت به هم
شوق یک رابطه با حاشیه ها ریخت به هم

گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید
آمدیّ و همه ی فرضیه ها ریخت به هم!

روح غمگینِ تو در کالبدم جا خوش کرد
سرفه کردی و نظام ریه ها ریخت به هم

در کنار تو قدم می زدم و دور و برم
چشم ها پُر خون شد، قرنیه ها ریخت به هم

روضه خوان خواست که از غصّه ی ما یاد کند
سینه ها پاره شد و مرثیه ها ریخت به هم

پای عشق تو برادر کُشی افتاد به راه
شهر از وحشت نرخ دیه ها ریخت به هم

بُغض کردیم و حسودان جهان شاد شدند
دلمان تنگ شد قافیه ها ریخت به هم


من که هرگز به تو نارو نزدم حضرت عشق
پس چرا زندگیِ ساده ی ما ریخت به هم؟!
#افسوس.
#بهانه پشت بهانه

#امید_صباغ نو
دیدگاه ها (۴)

مثنوی هفتاد "من" مولوی:#تنهاترینمَن(۱) اگر با مَن(٢) نباشم م...

امشب بیا تا جرعه ایی از شعر مهمانت کنمتک بیت اشعار منی سر فص...

با دل ♥گفتم :که ای دل ♥احوال تو چیستدل دیده پر آب کرد و بسی...

باورت میشودآیااا..ک چه کردےبادل من!؟باورت بشود یا نهروزی می‌...

حسّ و حال همه ی ثانیـه ها ریخت به همشوق یک رابطه با حاشیه ها...

حسّ و حال همه‌ی ثانیه‌ها ریخت به همشوق یک رابطه با حاشیه‌ها ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط