چشم هایت را دیدم

چشم هایت را دیدم
و تازه فهمیدم
بهار آمده است
تووو
با خودت بهار را به آغوشم آورده ای
خیالت شیرین است
کامم را قند می دارد
و امان از نگاهت
که آدم نمی تواند دست از تماشایش بردارد
وقتی با شراب لب هایت
پیک بوسه هایم را پر می کنی
مست و لایعقل
از خود بیخود شده و
مسافر کوچه تنهایی می شود
و همراه با عقربه نگاهت
به سوی فصل وصال گام برمی دارم
نفس گرمت را که
چون اعجاز مسیحا نورانی است را
دوست می دارم
چرا که قلبم را به تپش وا می دارد
راستی از خودت تا به حال پرسیده ای
آیا کسی به اندازه من
تو‌را دوست دارد💗♥️
دیدگاه ها (۱)

مندلم برایت تنگ استجا مانده ام پشت این دیوارهااگر این روزها ...

خوبمخیلی خوب!مگر می‌شود به فکر تو بود وُ خوب نبودتو را خیال ...

هیچ زنی دلش نمی آید که دیگر "برنگردد"منتظر استسراغش را بگیری...

و زن هاتمام دردهایشان را در آغوش مَرد دلخواهشانفراموش می کنن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط