نی بزن چوپان هوای عاشقی دارم، به سر
نی بزن چوپان هوای عاشقی دارم، به سر
کرده ام امشب دوباره یاد او با چشم تر
گر چه سوز سازت اینجا بیقرارم می کند
شاید امشب در میان گریه ام او زد به در
در میان آتش عشقش گرفتار این غزل
تا بسوزد تار و پود واژه هایی دربه در
نی بزن اینجا نفس در سینه ام زندانی است
مانده در زنجیر او یک قمری بی بال و پر
شعر من آواره شد در بین صحرای جنون
پای عشق آمد میان، شد راهی کوه وکمر
باور سبزم که او دست خزان داده…امان
خسته شد در بهت غم این خانه ی بی شور و شر
باز اینجا گر گرفته تک تک سلول من
نی بزن چوپان هوای عاشقی آمد به سر
@D_f
کرده ام امشب دوباره یاد او با چشم تر
گر چه سوز سازت اینجا بیقرارم می کند
شاید امشب در میان گریه ام او زد به در
در میان آتش عشقش گرفتار این غزل
تا بسوزد تار و پود واژه هایی دربه در
نی بزن اینجا نفس در سینه ام زندانی است
مانده در زنجیر او یک قمری بی بال و پر
شعر من آواره شد در بین صحرای جنون
پای عشق آمد میان، شد راهی کوه وکمر
باور سبزم که او دست خزان داده…امان
خسته شد در بهت غم این خانه ی بی شور و شر
باز اینجا گر گرفته تک تک سلول من
نی بزن چوپان هوای عاشقی آمد به سر
@D_f
۱.۳k
۰۸ اسفند ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.