دلتنگی مجالِ صحبت نمی دهد!
دلتنگی مجالِ صحبت نمیدهد!
غم را دست به گریبانِ بوتههایِ زخمی دل میکند!
همان بوتههایِ سبزی که امروز جز به چوب خشک نمیمانند!
و این غمِ کدر روانه میسازد اشک را بر دامانِ وجود...
ترس بَرم میدارد از این اِنزوایِ تاریک...
این تهی بودنِ سرشار...
نمیدانم پناه را کجا باید جست؟
آن مامنِ پُر توان در برابرِ نیستیها...
حال، وجودِ پریشانم به دردِ حزن مبتلاست...
باشد که آرام گیرد این متروکهی ویران...
این دلتنگیِ بیسامان...
غم را دست به گریبانِ بوتههایِ زخمی دل میکند!
همان بوتههایِ سبزی که امروز جز به چوب خشک نمیمانند!
و این غمِ کدر روانه میسازد اشک را بر دامانِ وجود...
ترس بَرم میدارد از این اِنزوایِ تاریک...
این تهی بودنِ سرشار...
نمیدانم پناه را کجا باید جست؟
آن مامنِ پُر توان در برابرِ نیستیها...
حال، وجودِ پریشانم به دردِ حزن مبتلاست...
باشد که آرام گیرد این متروکهی ویران...
این دلتنگیِ بیسامان...
۸۸۳
۲۰ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.