ای که گفتی بیقراریهای من بازیگری است

ای که گفتی بیقراری‌های من بازیگری است
بیقرارم کرده‌ای اما دلت با دیگری است

گاه دلسوز است و گاهی سخت می‌سوزاندم
عشق، گاهی مادر است و گاه هم نامادری است

بر سرت جنگ است و من با دست خالی آمدم
امتیازی هم اگر دارم، همین بی‌لشکری است

ای که گفتی عشق بازی نیست،‌ راحت باختی
آخر پاییز آمد،‌حال وقت داوری است

رفتی و من با امید بازگشتت مانده‌ام
مثل شاعرهای دیگر، باورم «ناباوری» است
دیدگاه ها (۱۲)

چـرا کـسے سـراغمـو نـمیـگیـرـه‍ ؟آهـاڹ↻کـارشـوڹ گیـر نـیـست ...

وقتی نیــــــــآزت دارن  بالــــــــآ میبرنت امـــــــآ... و...

ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘــﺎ ﮔﺮ ﺑﺸﮑﻨﺪ ؛؛ ﺑﺎ ﻧﺴﺨﻪ ﺩﺭﻣ...

نمیـבونم چرا ب ڪسے میگے "سگ"بش بر میخورہ اخـہ بگو بـבبخت تو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط