رمان خانواده باحال ما پارت ۲۴
درو که باز کرد صدای آنگو بود انگار آنگو اومده بود به اکوتاگاوا گفتم:اکو ساعت چند؟؟؟
گفت:مگه مهم
نگاهمو ازش گرفتم گفتم:خوب نگو میرم از آنگو یا رانپو از ی کسی می پرسم
پوفی کردو گفت*ای خدا باشه بهت میگم الان ساعت ۱۲ و نیم
الان ساعت چند ساعت ۱۲ و نیم پشمام ○-○ چشام تا حد ممکن باز شده بودن زودی به اکو نگاه کردم با ترس و دلهره گفتمش:اکوووو.....م...میگم میشه برم....ا...ازادم کن بزار برم...قول میدم...هر وقت نیازم داشتی...ب...بیام پیشت....من....
حرفم و قط کردو با عصبانیت و با بی رحمی گفت:عمرا اگه بزارم بری پاتو ازین انباری بزاری بیرون تا حد مرگ میزنمت🤯😡
اشک تو چشام جمع شد نمیخواستم جلوش گریه کنم ولی چکنم دیگه اشک چشمم لجوجانه سرازیر شد با ترس و لرز گفتمش:ت...تو چی میدونی از...ز...زندگی من بزار برم اکو ....تروخدا اکو اگه نرم.... یکی غیر از تو تا حد مرگ میزنم اکو....ت...تروخدا بزار برم اکو
گریم گرفت نتونستم گریم رو تو گلوم خفه کنم اکو اومد نزدیک و چند قدمی من ایستاد و با لحنی عصبی گفت:برای چی میخوای بری تو مگه جایی رو داری اصن کدوم خری میخواد تو رو بزنه کی چه کسی 😐💢
با بغض گفتمش:نمیشه بگم...ا...اکو بزار برم اگه بدون این موقع شب نرفتم پیشش منو...م...می..میکشه💔😭
با جدیت همیشگیش گفت:تا نگی اون طرف کیه و چکارس عمرا اگه اون دستت رو باز کنم و بری سلام آنگو نگاه دوتامون رو بهش رفت من گریم دید تر شد به آنگو گفتم:آنگو تروخدا تو ی چیزی به این اکو بگو ....بهش بگو بیاد...د...دست منو باز کنه 😢
آنگو با تعجب نگاهم کرد و گفت:چ..چرا چی شده مگه اکو گفت:هیچی میخواد اینجا و از دست من فرار کنه
داد زدم گفتمش:من نمیخوام فرار کنم اکوووووو من میخوام بدم پیش ی پسر جغد بد بدن که نمیخوام ریختش و ببینم و اگه نرم تا حد مرگ کتکم میزنه فهمیدی😢کسی به نام فرانسیس کسی که حالم ازش بهم میخوره کسی که نفرت دارم ازش😬
دو تاشون همینجور به من نگا میکردن آنگو همین جور که به من نگا میکرد یواش گفت:اکوتاگاوا.....
بقیه پارت تا پسفردا🤝
کپی ممنوع 🤗❌🤗❌🤗
#رمان #رمان_خوانواده_باحال_ما
گفت:مگه مهم
نگاهمو ازش گرفتم گفتم:خوب نگو میرم از آنگو یا رانپو از ی کسی می پرسم
پوفی کردو گفت*ای خدا باشه بهت میگم الان ساعت ۱۲ و نیم
الان ساعت چند ساعت ۱۲ و نیم پشمام ○-○ چشام تا حد ممکن باز شده بودن زودی به اکو نگاه کردم با ترس و دلهره گفتمش:اکوووو.....م...میگم میشه برم....ا...ازادم کن بزار برم...قول میدم...هر وقت نیازم داشتی...ب...بیام پیشت....من....
حرفم و قط کردو با عصبانیت و با بی رحمی گفت:عمرا اگه بزارم بری پاتو ازین انباری بزاری بیرون تا حد مرگ میزنمت🤯😡
اشک تو چشام جمع شد نمیخواستم جلوش گریه کنم ولی چکنم دیگه اشک چشمم لجوجانه سرازیر شد با ترس و لرز گفتمش:ت...تو چی میدونی از...ز...زندگی من بزار برم اکو ....تروخدا اکو اگه نرم.... یکی غیر از تو تا حد مرگ میزنم اکو....ت...تروخدا بزار برم اکو
گریم گرفت نتونستم گریم رو تو گلوم خفه کنم اکو اومد نزدیک و چند قدمی من ایستاد و با لحنی عصبی گفت:برای چی میخوای بری تو مگه جایی رو داری اصن کدوم خری میخواد تو رو بزنه کی چه کسی 😐💢
با بغض گفتمش:نمیشه بگم...ا...اکو بزار برم اگه بدون این موقع شب نرفتم پیشش منو...م...می..میکشه💔😭
با جدیت همیشگیش گفت:تا نگی اون طرف کیه و چکارس عمرا اگه اون دستت رو باز کنم و بری سلام آنگو نگاه دوتامون رو بهش رفت من گریم دید تر شد به آنگو گفتم:آنگو تروخدا تو ی چیزی به این اکو بگو ....بهش بگو بیاد...د...دست منو باز کنه 😢
آنگو با تعجب نگاهم کرد و گفت:چ..چرا چی شده مگه اکو گفت:هیچی میخواد اینجا و از دست من فرار کنه
داد زدم گفتمش:من نمیخوام فرار کنم اکوووووو من میخوام بدم پیش ی پسر جغد بد بدن که نمیخوام ریختش و ببینم و اگه نرم تا حد مرگ کتکم میزنه فهمیدی😢کسی به نام فرانسیس کسی که حالم ازش بهم میخوره کسی که نفرت دارم ازش😬
دو تاشون همینجور به من نگا میکردن آنگو همین جور که به من نگا میکرد یواش گفت:اکوتاگاوا.....
بقیه پارت تا پسفردا🤝
کپی ممنوع 🤗❌🤗❌🤗
#رمان #رمان_خوانواده_باحال_ما
۶.۳k
۲۳ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.