دستانمان بهم گره خورده بودند صدای خنده هایش ارامش را بر ر

دستانمان بهم گره خورده بودند صدای خنده هایش ارامش را بر روحم تزریق میکردند
موهایش در نسیم به رقص درامده بودند و نگاهش گرمارا به قلبم میبخشید
میان گل های بابونه قدم برمیداشتیم و او از دوست داشتن من میگفت از زیبایی لبخندم که مانند خورشید میدرخشید از قلبش که اسم من روی آن هک شده بود از ثانیه ها دقیقه ها و روزهای لذت بخشمان از نبود غم و غصه ها وقتی که با هم بودیم
با احساس بوسه اش بر روی پیشانی ام چشمانم را بستم اما...
وقتی چشمانم را باز کردم آن لحظه خبری از بابونه ها نبود خبری از گره خوردن دستمان نبود خبری از حرف هایی که بوی دوست داشتن میدادند نبود
همه‌چیز یک رویا بود...
و من از یک رویا به کابوس زندگی بیدار شده بودم.
دیدگاه ها (۵)

خب یه سال دیگه هم تموم شدخوشحالم که آدمایی مثل شمارو تو زندگ...

رز سفیدم ، هیونجین ؛ نینی کوچولو متولد شد امروزززامیدوارم هم...

مونبینی هر لحظه که بهت فکر میکنم قلبم بخاطر اینکه دیگه اون خ...

شاملو تو یکی از نامه هاش به ایدا میگه:«من با تو انسانی را که...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط