دوستان من باس ازویس برم اصن مجبورم مجبوووور

دوستان من باس ازویس برم اصن مجبورم مجبوووور



برای بیان عواطف و احساساتم نه حرفی دارم
نه زبان قادر به چرخش است
دهانم پر پر است نمیتوانم صحبت کنم
نه میتوانم ازخوبیها و مهربانی هایتان بگویم
نمیتوانم از خنده ها و گریه های شبانه و دوستانه ای که باهم داشتیمو بگم میخواهم زل بزنم به صفه ی لمسیه گوشیه آیفونم و بهش بگم تنها توشاهد بیداری های شبانه منی تنها تو واون ماشین شاسی بلندی که توی حیاطه میفهمید من چی میگم داااااایه داااااااااا
زبانم قادر به گردش نیست اووووه اوووه
دهانم باز نمیشود آآآااااه دااااااایه داااااا میخواهم باشما دوکلمه حرف حساب بزنم اما زبانم نمیچرخد چونکه دارم تلیت ماست میخورم اووووه اووووه (: یک سال درکنار شوما بودم شادو خرم نرم ونازک چسب وچابوک بادوپای کودکانه میپریدم از سر جو اه این که شعرههه
خولاصه مراببخشید اگر درسال دوهزاروپونزده همگی شوما رو سرکارگوذاشتمو کلی باهم هرهرو کرکر خندیدیم (: امیدوارم درسال جدید دوباره همانگونه که بودم بتونم حتی برای لحظه ای هم که شده شما را اینچنین الاف و سرکاربوگزام
ان شالله عامیییییین
حق یارتون تا سال دوهزاروشونزده درودوصد بدروووود