پارت12
پارت12
من_ازت_متنفر_نیستم
زور زدم تا از رو خودم بلندش کنم ولی به این آسونیام نبود
دیگه داشت اشکم درمیومد
شوگا: هنوزم میگی نمیتونم هیچ غلطی بکنم؟؟؟ آره؟
-شوگا غلط کردم بچگی کردم تروخدا بلند شو تروخدا کار خطرناکی نکن
شوگا: دیگه دیر شده کوچولو الان هم یه درس عبرت بهت میدم
هم کاری میکنم که دیگ جز ازدواج کردن با من هیچ راهی نداشته باشی
از ترس داشتم میمردم دوباره خاستم شروع کنم التماس کردن که لباش رو لبام قرار گرفت و خیلی وحشیانه شروع کرد خوردنشون
جیغ و دادام تو دهنش خفه میشد
هیچ اهمیتی به دست و پا زدنام نمیداد
ازم جدا شد که دوباره افتادم به دست و پاش
-شوگا التماست میکنم ازت خواهش میکنم ولم کن بخدا بچگی کردم
قول میدم دیگه از این گوه ها نخورم فق ولم کن
بخدا دارم له میشم
شوگا: بیب ولی من تازع گرم شدم تحمل کن چون اولشه
با یه حرکت لباسام و از تنم دراورد و لباسای خدشم دراورد
جیغ و دادام بلند تر شد
شوگا: ات تو میتونی تا هرچقد ک میخای چیغ داد و کن و التماس کن
ولی من کرم الان کاملا تحریک شدم و هیچی و هیچکس الان نمیتونه جلو کار منو بگیره
دستام و گرفت بالای سرم و نیش خند زد
شوگا: اینم عاقبت کسی که منو دست کم میگیرع
-شوگا غل.. اجازع حرف زدن و بهم نداد و دوباره افتاد بجون لبام
اینقد مکیدشون که احساس میکردم لبام الان کنده میشن اشکام بند نمیومدن
و حتی دیگ جیغ و دادامم هیچ اثری نداشت
بالاخره بعد10 مین از لبام دل کند و شروع کرد گاز های دردناک از گردنم گرفتن
اینقد درد آورد بودن که کمرشو چنگ میزدم و جیغ میزدم
یدفه از روم بلند شد کمرمو با دستاشو گرفت
با دردی که زیر دلم احساس کردم فهمیدم که وا*ردم کرده از درد چشمام پ بستم و شروع کردم جیغ زدن و گریه کردن و التماس کردن ولی بیفایده بود
به رون پام ض*ربه های خیلی دردناکی میزد و نفس نفس میزد
خدشو تند تند تکون میداد که باعث میشد دردم بیشتر بشه
دیگه هیج جونی برام نمونده بود بالاخره ساعت2شب بود که داخلم ریخت و ازم کشید بیرون
بوسه ای رو لبم گذاشت و پوزخندی زد
شوگا: ببینم از این به بعد دیکه جرات میکنی بهم بگی هیج غلطی نمیتونم بکنم تا همینجوری پارت کنم
خوش گذشت شبت خوش
و خدشو انداخت کنارم و چشماشو بست
من_ازت_متنفر_نیستم
زور زدم تا از رو خودم بلندش کنم ولی به این آسونیام نبود
دیگه داشت اشکم درمیومد
شوگا: هنوزم میگی نمیتونم هیچ غلطی بکنم؟؟؟ آره؟
-شوگا غلط کردم بچگی کردم تروخدا بلند شو تروخدا کار خطرناکی نکن
شوگا: دیگه دیر شده کوچولو الان هم یه درس عبرت بهت میدم
هم کاری میکنم که دیگ جز ازدواج کردن با من هیچ راهی نداشته باشی
از ترس داشتم میمردم دوباره خاستم شروع کنم التماس کردن که لباش رو لبام قرار گرفت و خیلی وحشیانه شروع کرد خوردنشون
جیغ و دادام تو دهنش خفه میشد
هیچ اهمیتی به دست و پا زدنام نمیداد
ازم جدا شد که دوباره افتادم به دست و پاش
-شوگا التماست میکنم ازت خواهش میکنم ولم کن بخدا بچگی کردم
قول میدم دیگه از این گوه ها نخورم فق ولم کن
بخدا دارم له میشم
شوگا: بیب ولی من تازع گرم شدم تحمل کن چون اولشه
با یه حرکت لباسام و از تنم دراورد و لباسای خدشم دراورد
جیغ و دادام بلند تر شد
شوگا: ات تو میتونی تا هرچقد ک میخای چیغ داد و کن و التماس کن
ولی من کرم الان کاملا تحریک شدم و هیچی و هیچکس الان نمیتونه جلو کار منو بگیره
دستام و گرفت بالای سرم و نیش خند زد
شوگا: اینم عاقبت کسی که منو دست کم میگیرع
-شوگا غل.. اجازع حرف زدن و بهم نداد و دوباره افتاد بجون لبام
اینقد مکیدشون که احساس میکردم لبام الان کنده میشن اشکام بند نمیومدن
و حتی دیگ جیغ و دادامم هیچ اثری نداشت
بالاخره بعد10 مین از لبام دل کند و شروع کرد گاز های دردناک از گردنم گرفتن
اینقد درد آورد بودن که کمرشو چنگ میزدم و جیغ میزدم
یدفه از روم بلند شد کمرمو با دستاشو گرفت
با دردی که زیر دلم احساس کردم فهمیدم که وا*ردم کرده از درد چشمام پ بستم و شروع کردم جیغ زدن و گریه کردن و التماس کردن ولی بیفایده بود
به رون پام ض*ربه های خیلی دردناکی میزد و نفس نفس میزد
خدشو تند تند تکون میداد که باعث میشد دردم بیشتر بشه
دیگه هیج جونی برام نمونده بود بالاخره ساعت2شب بود که داخلم ریخت و ازم کشید بیرون
بوسه ای رو لبم گذاشت و پوزخندی زد
شوگا: ببینم از این به بعد دیکه جرات میکنی بهم بگی هیج غلطی نمیتونم بکنم تا همینجوری پارت کنم
خوش گذشت شبت خوش
و خدشو انداخت کنارم و چشماشو بست
۶.۲k
۰۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.