دو تا خانم تو محل کارشون داشتند
دو تا خانم تو محل کارشون داشتند
با هم صحبت می کردند ...
اولی : دیشب، شب خیلی خوبی برای من بود.
تو چه طور؟
دومی : مال من که فاجعه بود. شوهرم وقتی رسید خونه ظرف سه دقیقه شام خورد و بعد از دو دقیقه رفت تو رخت خواب و خوابش برد.
به تو چه جوری گذشت ؟
اولی : خیلی شاعرانه و جالب بود. شوهرم وقتی رسید خونه گفت که تا من یه دوش می گیرم تو هم لباساتو عوض کن بریم بیرون شام. شام رو که خوردیم تا خونه پیاده برگشتیم و وقتی رسیدم منزل شوهرم خونه رو با روشن کردن شمع رویایی کرد....
گفت وگوی همسران این دو زن :
شوهر اولی : دیروزت چه طوری گذشت؟
شوهر دومی : عالی بود. وقتی رسیدم خونه شام روی میز آشپزخونه آماده بود. شام رو خوردم و بعدش
رفتم خوابیدم. داستان تو چه جوری بود؟
شوهر اولی : رسیدم خونه شام نداشتیم، برق رو قطع کرده بودند چون صورت حسابشو پرداخت نکرده بودم بنابراین مجبور شدیم بریم بیرون شام بخوریم. شام هم بیش از اندازه گرون تموم شد و مجبور شدیم تا خونه پیاده برگردیم. وقتی رسیدم خونه یادم افتاد که برق نداریم و مجبور شدم چند تا شمع روشن کنم ...
نتیجه
این که اصل داستان چیه، مهم نیست
شکل ارائه شما مهمه ...
هیچ اندیشه ای زشت نیست؛
اندیشه ای که اجبار شود زشت میشود
هیچ فردی زشت نیست؛
فردی که زیبا نیاندیشد زشت میشود
انسانها همه با محبت اند؛
انسانی که اراده اش را تحمیل میکند، ظالم است
انسانها همه عاشقند،
انسانی که نیاموخته عشق بورزد، بی تفاوت است
انسانها همه خوشبخت اند؛
انسانی که دررویای خوشبختی دیگران بسرمیبرد، احساس بدبختی دارد
انسانها همه شادند؛
انسانی که نیاموخته شادی را لمس کند،
افسرده و غمگین است...
با هم صحبت می کردند ...
اولی : دیشب، شب خیلی خوبی برای من بود.
تو چه طور؟
دومی : مال من که فاجعه بود. شوهرم وقتی رسید خونه ظرف سه دقیقه شام خورد و بعد از دو دقیقه رفت تو رخت خواب و خوابش برد.
به تو چه جوری گذشت ؟
اولی : خیلی شاعرانه و جالب بود. شوهرم وقتی رسید خونه گفت که تا من یه دوش می گیرم تو هم لباساتو عوض کن بریم بیرون شام. شام رو که خوردیم تا خونه پیاده برگشتیم و وقتی رسیدم منزل شوهرم خونه رو با روشن کردن شمع رویایی کرد....
گفت وگوی همسران این دو زن :
شوهر اولی : دیروزت چه طوری گذشت؟
شوهر دومی : عالی بود. وقتی رسیدم خونه شام روی میز آشپزخونه آماده بود. شام رو خوردم و بعدش
رفتم خوابیدم. داستان تو چه جوری بود؟
شوهر اولی : رسیدم خونه شام نداشتیم، برق رو قطع کرده بودند چون صورت حسابشو پرداخت نکرده بودم بنابراین مجبور شدیم بریم بیرون شام بخوریم. شام هم بیش از اندازه گرون تموم شد و مجبور شدیم تا خونه پیاده برگردیم. وقتی رسیدم خونه یادم افتاد که برق نداریم و مجبور شدم چند تا شمع روشن کنم ...
نتیجه
این که اصل داستان چیه، مهم نیست
شکل ارائه شما مهمه ...
هیچ اندیشه ای زشت نیست؛
اندیشه ای که اجبار شود زشت میشود
هیچ فردی زشت نیست؛
فردی که زیبا نیاندیشد زشت میشود
انسانها همه با محبت اند؛
انسانی که اراده اش را تحمیل میکند، ظالم است
انسانها همه عاشقند،
انسانی که نیاموخته عشق بورزد، بی تفاوت است
انسانها همه خوشبخت اند؛
انسانی که دررویای خوشبختی دیگران بسرمیبرد، احساس بدبختی دارد
انسانها همه شادند؛
انسانی که نیاموخته شادی را لمس کند،
افسرده و غمگین است...
۲.۱k
۲۰ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.