فکر می کردم آدم ها همان طور که آمده اند می روند

فکر می کردم آدم ها همان طور که آمده اند، می روند.
نمی دانستم که نمی روند...
می مانند!
ردشان می ماند
حتی اگر همه چیزشان را هم با خودشان بردارند و بروند ...

|رویای تبت|
دیدگاه ها (۱)

هستی ، اما....کمرنگ! حرف میزنی.....اما تلخ، محبت میکنی....ام...

سـه تارِ موے سِفید توسَرَم پِیـدا کَردم مـیدونے کُجا؟هَمـونج...

نهنگران نباش !از کنارت که رد میشوم طور عجیبی ادای غریبگی در ...

اﮔــــﺮ زمانے ... ﻣـــﺘـــﻮﺟــــہ ﺷــــﺪے ﮐﺴــــے ﺑہ ﺗــــﻮ...

به شخصه دلم میخواست یک سری چیزها راهیچوقت تجربه نمی کردمبا ب...

مادر نامت را که می نویسمقلم می لرزددل می لرزدجهان آرام می شو...

رمان انیمه ای هنوز نه چپتر ۱۸

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط