┄┅┄┅┄ ᯽🌸᯽┄┅┄┅┄
┄┅┄┅┄ ᯽🌸᯽┄┅┄┅┄
#پارت_142
#عمق.دریای.چشمانت
#کپی.حرام❌
دستامو مشت کردم که سرش رو به صندلی تکیه داد.
-بسه! خجالتت رو بزار کنار، این یه چیز عاديه که برای هر دختری پیش میاد.
هیچی نگفتم، اصلا زبونم از کار افتاده بود، حس میکردم کم کم دارم داغ میشم
خیلی دوست داشتم بخوابم ولی خوابیدنمون مساوی بود با مرگ.
-یاس خوابیدی؟
-نه ولی خیلی خوابم میاد.
-نخواب حرف بزن.
-نمیدونم چی بگم.
-یه چیزی بگو؟
-آریو من اون روز به خاطر یه چیز دیگه ناراحت بودم نه اینستا.
سرش رو چسپوند به پنجره.
-از چی؟
-میشه نگم؟
-باشه، هر جور راحتی.
-یاس؟
-هووم؟
با کلی تعلل گفت:
-اون روز تو بیمارستان، پرهام چی کارت کرد؟
لبام رو گزیدم.
-هووم؟
-کار خاصی نکرد.
-یاس راستشو بگو.
آب دهنمو قورت دادم.
-من رفتم تو اتاق... پشت سرم اومد.
-میشه بدون جا انداختن و کامل بگی؟ حس میکنم داری بعضی چیزا رو حذف میکنی!
ریز خندیدم که فشار دستش بیشتر شد.
- من اینجا حرص میخورن تو میخندی؟
-خب نمی دونم چطوری بگم.
-کامل و واضح.
-خواب میاد.
-میگم نخواب حرف بزن.
ایشی کردم و گفتم:
-میخواستم موهامو ببندم که در اتاق یهو باز شد هر چی بهش گفتم بره بیرون نرفت، منم جیغ زدم که يهو به سمتم حمله کرد همین.
-فقط همین؟
لبام رو گزیدم، انگار همه چیزو میدونست فقط میخواست از زبون منم بشنوه.
- آریو من که قبلا تلفنی بهت گفته بودم!
-کجاتو بوسید؟
چرا این همه روم حساسه؟ یعنی آریو هم دوستم داره؟
با تشر صدام زد.
-یاس!
خابالود صداش زدم.
-آریو!
چشم غره ایی برام رفت که ايشی کردم ودستمو به گردنم اشاره کردم:
-اینج...
با داغ شدن گردنم نطقم پرید.
-چ.. چی کار کردی؟
با چشمای خمارش بهم خیره شد.
-رد شو پاک کردم.
آب دهنم و قورت دادم و سرم رو به سینش چسپوندم طاقت نگاه کردنش رو نداشتم، میترسیدم همینجا تمام احساساتم رو لو بدم.
حتی طاقت نگه داشتن چشمام رو هم نداشتم چشمام کم کم تار میشد، فقط آخرین جمله آریو رو شنیدم.
-نخواب لعنتی....
┄┅┄┅┄ ᯽🌸᯽┄┅┄┅┄
پارتگذاری در تلگرام
@Omghchashmanat
در روبیکا
@Omghdarya
#پارت_142
#عمق.دریای.چشمانت
#کپی.حرام❌
دستامو مشت کردم که سرش رو به صندلی تکیه داد.
-بسه! خجالتت رو بزار کنار، این یه چیز عاديه که برای هر دختری پیش میاد.
هیچی نگفتم، اصلا زبونم از کار افتاده بود، حس میکردم کم کم دارم داغ میشم
خیلی دوست داشتم بخوابم ولی خوابیدنمون مساوی بود با مرگ.
-یاس خوابیدی؟
-نه ولی خیلی خوابم میاد.
-نخواب حرف بزن.
-نمیدونم چی بگم.
-یه چیزی بگو؟
-آریو من اون روز به خاطر یه چیز دیگه ناراحت بودم نه اینستا.
سرش رو چسپوند به پنجره.
-از چی؟
-میشه نگم؟
-باشه، هر جور راحتی.
-یاس؟
-هووم؟
با کلی تعلل گفت:
-اون روز تو بیمارستان، پرهام چی کارت کرد؟
لبام رو گزیدم.
-هووم؟
-کار خاصی نکرد.
-یاس راستشو بگو.
آب دهنمو قورت دادم.
-من رفتم تو اتاق... پشت سرم اومد.
-میشه بدون جا انداختن و کامل بگی؟ حس میکنم داری بعضی چیزا رو حذف میکنی!
ریز خندیدم که فشار دستش بیشتر شد.
- من اینجا حرص میخورن تو میخندی؟
-خب نمی دونم چطوری بگم.
-کامل و واضح.
-خواب میاد.
-میگم نخواب حرف بزن.
ایشی کردم و گفتم:
-میخواستم موهامو ببندم که در اتاق یهو باز شد هر چی بهش گفتم بره بیرون نرفت، منم جیغ زدم که يهو به سمتم حمله کرد همین.
-فقط همین؟
لبام رو گزیدم، انگار همه چیزو میدونست فقط میخواست از زبون منم بشنوه.
- آریو من که قبلا تلفنی بهت گفته بودم!
-کجاتو بوسید؟
چرا این همه روم حساسه؟ یعنی آریو هم دوستم داره؟
با تشر صدام زد.
-یاس!
خابالود صداش زدم.
-آریو!
چشم غره ایی برام رفت که ايشی کردم ودستمو به گردنم اشاره کردم:
-اینج...
با داغ شدن گردنم نطقم پرید.
-چ.. چی کار کردی؟
با چشمای خمارش بهم خیره شد.
-رد شو پاک کردم.
آب دهنم و قورت دادم و سرم رو به سینش چسپوندم طاقت نگاه کردنش رو نداشتم، میترسیدم همینجا تمام احساساتم رو لو بدم.
حتی طاقت نگه داشتن چشمام رو هم نداشتم چشمام کم کم تار میشد، فقط آخرین جمله آریو رو شنیدم.
-نخواب لعنتی....
┄┅┄┅┄ ᯽🌸᯽┄┅┄┅┄
پارتگذاری در تلگرام
@Omghchashmanat
در روبیکا
@Omghdarya
۱۳.۳k
۰۱ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.