عضو هشتم
پارت۳
یهو جیمین گفت:
جیمین: ا/ت کجا میری؟
ا/ت:دارم میرم بیرون یکم تنها باشم
جیهوپ:میخوای باهم بریم
ا/ت:نه میخوام تنها باشم
جین:ا/ت تو حالت خوبه؟
ا/ت:آره بچه ها من حالم خوبه نگران من نباشید میرم میام(لبخند فیک)
یونگی:مطمعنی؟
ا/ت:آره(لبخند)جیمین میشه یه لحظه بیای
(ا/ت و جیمین خیلی باهم صمیمیاند خیلی مثل یک خواهر برادر واقعی و بیشتر از اون)
جیمین:باشه(رفت پیشش)
ا/ت:من میرم بیرون یکم هوا بخورم یکم حالم بهتر بشه اگه دیدی دیر امدم نگران نشین میام خب
(راستی جیمین میدونست ا/ت عاشقه کوکه)
جیمین:میخوای باهات بیام وایستا الان میام باهم بریم
ا/ت:نه خودم تنها میرم(حرفاشون رو جوری گفتن که فقط خودشون میفهمیدن،ا/ت تنهایی جایی نمیرفت و همیشه با اعضا بود)
ا/ت:خدافظ
نامجون:مراقب خودت باشییااا
ا/ت:چشم هستم(رفت)
ویو ا/ت:داشتم قدم میزدم و با خودم فکر میکردم و میگفتم:یعنی الان من به کسی گه علاقه مندم فک میکنه یه هر*زهام آخه چرا من باید عاشق کسی بشم که اصلا از من خوشش نمیاد و از همه مهم تر دوست دختر داره دلش جای دیگست آخه چرا باید اینجوری بشه مگه من چه گناهی کردم
همین جوری که باخودم این فکرارو میکردم و قدم میزدم
گوشیم زنگ خورد ناشناس بود جواب دادم و.......
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.