رج به رج نام تو را بر فرش دل می بافتم

رج به رج نام تو را بر فرش دل می بافتم 
خاطرات کودکی در ذهن خود می یافتم 
در خیالم پر کشیدم تا به رویا های‌ دور 
ان زمانی که تو بودی دختری از جنس نور 
می شدیم مشغول بازی و زلیخا می شدی 
دختر مو گندمی مانند حوا می شدی 
می شدی تو نو عروس قصه ام با دلبری 
من هم از برگی برایت ساختم انگشتری 
توی قایم باشک هم بانو چه زیبا می شدی 
نیمه جان من می شدم تا این که پیدا می شدی 
چون ورق برگشت با ما هی غریبی می کنی 
دل اسیر ماست اما خود فریبی می کنی .
دیدگاه ها (۱)

ترکمنچایی که من با چشمهایت بسته امبین کشورهای عاشق پیشه هم م...

از دست منو شعر من گر چشم تو خیس استلعنت به منو دست منو شعرو ...

ای یار رخ تو کرده هر دم شادمیک دم رخ تو نمی‌رود از یادمبا یا...

تا ز وصف رخ زیبای تو ما، دم زده‌ایم ورق گــل خجل است از ورق ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط