شاهنامه رازنماد جمشید
#شاهنامه#رازنماد#جمشید
به فراخور ویژگیهای بازدارنده (دیوانِ) درون، آن گروه از سرآمدان هازمان، که با همان ویژگیهای گفته شده، جایگاه پیشوایی یافته بودن، اندک اندک به راه آز درغلتیدند و سودای بهرهکشی از مردم در سر پروراندند! این رویداد به «مَنی کردن/داوش خدایی» گزارده شد!
داوری شاهنامه در باره این رویداد تاریخی که به گردن نهادن نیاکان به ستم بیگانگانِ اهرمن خوی (ضحاک) انجامید چنین است که «آز» به فزونخواهی و بلندپروازی میانجامد و چنان بر خرد آدمی چنگ میاندازد که در هیچ کار و چیزی اندازه نمیشناسند! جمشید نخستینِ این آزمندان است!!
یکایک به تخت مِهی بنگرید،
به گیتی جز از خویشتن را ندید!
ز گیتی سرِ شاهِ یزدان شناس!
ز یزدان بپیچید و شد ناسپاس!
گرانمایگان را ز لشگر بخواند،
چه مایه سخن پیش ایشان براند؛
چنین گفت با سالخورده مهان:
که: «جز خویشتن را ندانم جهان
جهان را به خوبی من آراستم!
چنانَ ست گیتی کجا خواستم!
خور و خواب و آرامتان از منست!
همان کوشش و کامتان از منست!»
پیامد این کژروی پیشوایان، خودکامگی بود و به حاشیه راندن کاردانان و بخردان؛ که گسترش ناخرسندی و سر برتافتن گروهاگروه مردم از فرمانبری و هرج و مرج(آنارشی) را در پی آورد! این روند، انجامی جز فروپاشی نمیتوانست داشت!
و نداشت!
همه موبدان سرفگنده نگون،
«چرا» کس نیارِست گفتن، نه «چون»
چُن این گفته شد، فرِّ یزدان از اوی
بگشت و جهان شد پر از گفتوگوی.
هنر چون بپیوست با کَردگار،
شکست اندر آورد و برگشت کار؛
به جمشید بر تیرهگون گشت روز،
همی کاست آن فر گیتیفروز.
پس، فراز درخشان جمشید، ره به نشیب برد! نشیبی که هزار سال ستم و بیداد ضحاک را در پی داشت! به یاری یزدان به آن خواهیم پرداخت!
تا سخنی دیگر، پدرودتان.
https://t.me/ShahnamehToosi
به فراخور ویژگیهای بازدارنده (دیوانِ) درون، آن گروه از سرآمدان هازمان، که با همان ویژگیهای گفته شده، جایگاه پیشوایی یافته بودن، اندک اندک به راه آز درغلتیدند و سودای بهرهکشی از مردم در سر پروراندند! این رویداد به «مَنی کردن/داوش خدایی» گزارده شد!
داوری شاهنامه در باره این رویداد تاریخی که به گردن نهادن نیاکان به ستم بیگانگانِ اهرمن خوی (ضحاک) انجامید چنین است که «آز» به فزونخواهی و بلندپروازی میانجامد و چنان بر خرد آدمی چنگ میاندازد که در هیچ کار و چیزی اندازه نمیشناسند! جمشید نخستینِ این آزمندان است!!
یکایک به تخت مِهی بنگرید،
به گیتی جز از خویشتن را ندید!
ز گیتی سرِ شاهِ یزدان شناس!
ز یزدان بپیچید و شد ناسپاس!
گرانمایگان را ز لشگر بخواند،
چه مایه سخن پیش ایشان براند؛
چنین گفت با سالخورده مهان:
که: «جز خویشتن را ندانم جهان
جهان را به خوبی من آراستم!
چنانَ ست گیتی کجا خواستم!
خور و خواب و آرامتان از منست!
همان کوشش و کامتان از منست!»
پیامد این کژروی پیشوایان، خودکامگی بود و به حاشیه راندن کاردانان و بخردان؛ که گسترش ناخرسندی و سر برتافتن گروهاگروه مردم از فرمانبری و هرج و مرج(آنارشی) را در پی آورد! این روند، انجامی جز فروپاشی نمیتوانست داشت!
و نداشت!
همه موبدان سرفگنده نگون،
«چرا» کس نیارِست گفتن، نه «چون»
چُن این گفته شد، فرِّ یزدان از اوی
بگشت و جهان شد پر از گفتوگوی.
هنر چون بپیوست با کَردگار،
شکست اندر آورد و برگشت کار؛
به جمشید بر تیرهگون گشت روز،
همی کاست آن فر گیتیفروز.
پس، فراز درخشان جمشید، ره به نشیب برد! نشیبی که هزار سال ستم و بیداد ضحاک را در پی داشت! به یاری یزدان به آن خواهیم پرداخت!
تا سخنی دیگر، پدرودتان.
https://t.me/ShahnamehToosi
۳.۰k
۰۶ بهمن ۱۴۰۰