دلم را سپردم ب بنگاه دنياوهى اگهى دادم اينجا و انجا
دلم را سپردم ب بنگاه دنياوهى اگهى دادم اينجا و انجا وهر روز براى دلم,مشترى امد و رفت و هى اين و ان سرسرى امد و رفت ولى هيچکس واقعا, اتاق دلم را تماشا نکرد دلم,قفل بود,کسى قفل قلب مرا وا نکرد يکى گفت:چرا اين اتاق,پر از دود و اه هست؟ چ ديوارهايش سياه هست! يکى گفت:چرا نور اينجا کم است؟ وان ديگرى گفت:وانگار هر اجرش,فقط از غم و غصه و ماتم است. و رفتند وبعدش دلم ماند بى مشترى و من تازه گفتم ان وقت گفتم: خدايا تو قلب مرا چند ميخرى؟ وفرداى ان روز,خدا امد وتوى قلبم نشست ودر را ب روى همه,پشت خود ببست.
۵۰۷
۲۴ آذر ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.