خسته ام
خسته ام...
فریاد استغاثه ام را سقف اتاق سیلی میزند و برسرم اوار میشود
راهم به آسمان نیست
پنجره ها دیوار شده اند
میخواهم یوسف جان از چاه گلو بر آرم و رها کنم
این مرغ پر به غبار آغشته و پای در قیر،
نفسهای واپسینش را می گرید
بی اشک
بی آنکه گدازه های اتشفشان دلش سرریز شود و اندوهی سبک کند
یاصاحب الزمان ادرکنی و لاتهلکنی
فریاد استغاثه ام را سقف اتاق سیلی میزند و برسرم اوار میشود
راهم به آسمان نیست
پنجره ها دیوار شده اند
میخواهم یوسف جان از چاه گلو بر آرم و رها کنم
این مرغ پر به غبار آغشته و پای در قیر،
نفسهای واپسینش را می گرید
بی اشک
بی آنکه گدازه های اتشفشان دلش سرریز شود و اندوهی سبک کند
یاصاحب الزمان ادرکنی و لاتهلکنی
- ۲۱۱
- ۲۸ مرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط