من باشم و تو، پاییز، شب، جنگل های شمال، نشسته روی کنده ی
من باشم و تو، پاییز، شب، جنگلهای شمال، نشسته روی کندهی چوبی درختی افتاده و تنگ در کنار هم، پتوی سبز سربازیی رو دوشمان و گرم از آتش رو به رویمان و یخ کرده از باد سردی که به پشت سرمان میخورد و دلگرم از بودنت و دستانمان هم، گرم شده از لیوان چای بهارنارنجی که عطرش شب را گرفته است
۲۲۳
۲۸ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.