فیک 𝖒𝖞 𝖘𝖜𝖊𝖊𝖙 𝖑𝖔𝖛𝖊 🐢🙇🏻♀️🧶پارت²
لیندا « با ورود افراد اون مرد ناشناس که اسمش راک بود خدمتکار اومد جلوی من و گفت
خدمتکار « حق ندارید به خانم نزدیک بشید
سربازا « برو کنار دستور داریم پرنسس لیندا رو ببریم
لیندا « ت...تو چی گفتی؟؟؟ پرنسس لیندا؟
سرباز « بله لطفا همراه ما بیایید
لیندا « گیج و منگ همراه اون سربازا رفتم پایینـ...خیلی بهم احترام میزاشتن و بهم میگفتن پرنسس...اینجا چه خبره؟ با رسیدن به سالن اصلی دیدم مادرم رو گرفتن و با التماس نگاهم میکنه...چشماش خیس بود...نگاهم به مردی که اسمش راک بود اوفتاد...چشمای خاکستریش سرد و بی روح بود....شما کی هستید؟ با مادر من چیکار دارید؟
راک « سوفیا به دخترم نگفتی پدرش کیه؟
لیندا « د...دخترم؟ یعنی تو پدر منی؟
راک « بله دخترم...پدر تو و رئیس قبیله چان...و تو جفت از پیش تایین شده ولیعهد امپراطوری گرگینه ها هستی...ملکه این سرزمین
لیندا « حس میکردم هیچ صدایی نمیشنوم....شکه به راکی که میگفت پدرمه خیره شدم....م..مادر این مرد چی میگه؟ گرگینه چیه؟ اینا همش کابوسه نه؟
سوفیا « لیندا...
راک « همش واقعیت دختر جون....نکنه بهش دارو دادی که قابلیت هاش از بین بره؟
سوفیا « راک خواهش میکنم کاری با لیندا نداشته باش...اون هیچ ربطی به بازی قدرت تو نداره...داری با زندگیه تنها دخترت بازی میکنی بفهم اینو
راک « این به نفع خودشه...همه ی دختران کشورمون آرزو دارن همسر امپراطور بشن...میخواهی این شانس رو از دخترمون بگیری سوفیا؟ بی انصافی نیست؟
مونیکا « نخست وزیر چان داره دیرمون میشه...
لیندا « تازه متوجه دختر زیبا و عینکی ای که کنار پدرم ایستاده بود شدم...خیلی وقار و آروم بود...موهاش قهوه ای و چشماش آبی نفتی بود....اون..دختر کیه؟
مونیکا « همراه.. مشاور و محافظ شما مونیکا هستم پرنسس چان
لیندا « دختر جلو اومد و تعظیم کرد و خودش رو معرفی کرد...اسمش مونیکا بود..یعنی مشاور...نمیدونستم باید چیکار کنم....شک بزرگی بود نه؟ اینکه بفهمی اصلا آدم نیستی و تازه قراره همسر کسی بشی که نمیدونی چه شکلیه و کیه...چیکار باید بکنم؟ اینا همه سوالاتی بود که توی مغزم رژه میرفت...با صدای داد راک از جا پریدم و دیدم شمشیرش رو روی گردن مادرم گذاشته و رنگ چشماش تغییر کرده و حاله قرمزی داره...ترسیده یه قدم رفتم عقب
راک « چی به خوردش دادی که قدرت هاشو ازش گرفته
سوفیا « دست از سرمون بردار راک تو زن و بچه دیگه ای داری...چرا پسرت رو وارد دربار نمیکنی؟
راک « پس اخبار اونجا رو هم داری...مونیکا به لیندا کمک کن وسایلش رو جمع کنه...اونو میبریم و سوفیا رو همینجا میکشم...دست و پا گیره
بچه ها شرمنده بعد میام جواب همه کامنت ها رو میدم... امیدوارم پارت های جدید رو دوست داشته باشید
خدمتکار « حق ندارید به خانم نزدیک بشید
سربازا « برو کنار دستور داریم پرنسس لیندا رو ببریم
لیندا « ت...تو چی گفتی؟؟؟ پرنسس لیندا؟
سرباز « بله لطفا همراه ما بیایید
لیندا « گیج و منگ همراه اون سربازا رفتم پایینـ...خیلی بهم احترام میزاشتن و بهم میگفتن پرنسس...اینجا چه خبره؟ با رسیدن به سالن اصلی دیدم مادرم رو گرفتن و با التماس نگاهم میکنه...چشماش خیس بود...نگاهم به مردی که اسمش راک بود اوفتاد...چشمای خاکستریش سرد و بی روح بود....شما کی هستید؟ با مادر من چیکار دارید؟
راک « سوفیا به دخترم نگفتی پدرش کیه؟
لیندا « د...دخترم؟ یعنی تو پدر منی؟
راک « بله دخترم...پدر تو و رئیس قبیله چان...و تو جفت از پیش تایین شده ولیعهد امپراطوری گرگینه ها هستی...ملکه این سرزمین
لیندا « حس میکردم هیچ صدایی نمیشنوم....شکه به راکی که میگفت پدرمه خیره شدم....م..مادر این مرد چی میگه؟ گرگینه چیه؟ اینا همش کابوسه نه؟
سوفیا « لیندا...
راک « همش واقعیت دختر جون....نکنه بهش دارو دادی که قابلیت هاش از بین بره؟
سوفیا « راک خواهش میکنم کاری با لیندا نداشته باش...اون هیچ ربطی به بازی قدرت تو نداره...داری با زندگیه تنها دخترت بازی میکنی بفهم اینو
راک « این به نفع خودشه...همه ی دختران کشورمون آرزو دارن همسر امپراطور بشن...میخواهی این شانس رو از دخترمون بگیری سوفیا؟ بی انصافی نیست؟
مونیکا « نخست وزیر چان داره دیرمون میشه...
لیندا « تازه متوجه دختر زیبا و عینکی ای که کنار پدرم ایستاده بود شدم...خیلی وقار و آروم بود...موهاش قهوه ای و چشماش آبی نفتی بود....اون..دختر کیه؟
مونیکا « همراه.. مشاور و محافظ شما مونیکا هستم پرنسس چان
لیندا « دختر جلو اومد و تعظیم کرد و خودش رو معرفی کرد...اسمش مونیکا بود..یعنی مشاور...نمیدونستم باید چیکار کنم....شک بزرگی بود نه؟ اینکه بفهمی اصلا آدم نیستی و تازه قراره همسر کسی بشی که نمیدونی چه شکلیه و کیه...چیکار باید بکنم؟ اینا همه سوالاتی بود که توی مغزم رژه میرفت...با صدای داد راک از جا پریدم و دیدم شمشیرش رو روی گردن مادرم گذاشته و رنگ چشماش تغییر کرده و حاله قرمزی داره...ترسیده یه قدم رفتم عقب
راک « چی به خوردش دادی که قدرت هاشو ازش گرفته
سوفیا « دست از سرمون بردار راک تو زن و بچه دیگه ای داری...چرا پسرت رو وارد دربار نمیکنی؟
راک « پس اخبار اونجا رو هم داری...مونیکا به لیندا کمک کن وسایلش رو جمع کنه...اونو میبریم و سوفیا رو همینجا میکشم...دست و پا گیره
بچه ها شرمنده بعد میام جواب همه کامنت ها رو میدم... امیدوارم پارت های جدید رو دوست داشته باشید
۶۶.۹k
۲۰ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.