یه سناریو بزنیم تو رگ

یه سناریو بزنیم تو رگ؟

نوری نقره ای رنگ و شکننده میان باد
می‌لرزید.
با چشمان ضعیفش به آبی که کنار سنگ قبر جمع شده بود خیره شد،منتظر بود چهره ی پر چین و چروکش را ببیند.اما چیزی ندید.به سنگ سردِ روی زمین زل زد،چند سالی می‌شد که درحال خاک خوردن بود.جایی در آن زیر،آن پایین مایین ها استخوان هایش در حال پوسیده تر شدن بودند.تا زمانی که زنده بود دورش حلقه می‌زدند و همه جوره تحسینش می‌کردند؛اما حالا"او"تنها میان باد می‌لرزید،در انتظار فقط یک ملاقات کننده!
زمزمه کرد:"تموممون تنهاییم...بین همهمه این مردم سنگدل تنهاییم...میون سکوت قبر ام تنهاییم...منکری براش هست...؟"
خش خش برگ ها جوابش را دادند،نه.نیست.

-منتظر نظراتتون هستم.
دیدگاه ها (۱۰)

نظرتون چیه بیشتر سناریو بذارم؟اگه بدونم خواننده دارم قطعا با...

حقق>>همنوعانِ گرامی اعلام حضور کنن😂

اصن با گریمش خیلی حال کردم🤝خیلی خفن بود،خلاقیتتوطوددوریاترل🤡

ولی من اگه کاراکتر بودم ام میشدم اون بچه ای که دماغ عمو ولدی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط