به کجای چه کسی برمیخورد که ما هم دمدمان صبح از رسیدن

به کجایِ چه کسی برمی‌خورد که ما هم دم‌دمانِ صبح، از رسیدنِ بویِ سوختنِ شاخه‌هایِ تُرد و خشکیده‌یِ پرتقال‌هایِ جنگلی به دماغ‌مان، پهلو به پهلو می‌شدیم و با شنیدنِ صدای گاوهایی که آفتاب نزده، شیرشان را دوشیده‌اند و سبک‌بار و ماغ‌کشان به طرفِ علف‌زارهایِ شبنم نشسته می‌روند بیدار می‌شدیم و درِ چوبیِ کلبه‌ را قیژکنان می‌گشودیم و هوایِ سبزِ جنگل را، با همه‌ی مه‌های غلیظ و رقیقش می‌بلعیدیم و از بوی نمِ باران که گله به گله روی دیوار کاه‌گلیِ کلبه به جا مانده بود، مست می‌شدیم و پیچ و تابِ دودِ پرتقالی را که دنبال می‌کردیم، تا آسمان اوج می‌گرفتیم و با غازهای وحشیِ مهاجر هم‌سفر می‌شدیم و هرچه که شب قبل بر ما گذشته بود را ترک کرده و "زنده‌گی" آغاز می‌نمودیم!
هان؟!
به کجایِ چه کسی برمی‌خورد؟!

#علیرضا_عضدی
دیدگاه ها (۲)

دور بریز نگرانی های بی موردت را امروز میتوانی جورِ دیگری به ...

زمانی که خداحافظی را با تو شروع کردم، به رابطه هایی دیگر سلا...

اگر روزی دختری داشتمبه او می گفتم عاشق مردی نباش که مذهبی اس...

ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﻣﯿﺸﻮﻡ ،،، ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﻱ ﺧﻮﺑﯽ ﮐﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﺩ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط