بلند میخندید گویا دردی را از نگاه اطرافیان نهان گذشته بود
بلند میخندید گویا دردی را از نگاه اطرافیان نهان گذشته بود.
با این حال لب هایم بوی دروغ میداد
اما او در گوشم زمزمه کرد باران را برقص
نگاه را بوسه بزن و شادی را نگه دار
شاید تنها وظیفه ات شاد بودن بود!
با این حال لب هایم بوی دروغ میداد
اما او در گوشم زمزمه کرد باران را برقص
نگاه را بوسه بزن و شادی را نگه دار
شاید تنها وظیفه ات شاد بودن بود!
۸۸۳
۲۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.