ی دونه آلبالو!

کم سن و سال‌ تر کہ بودم ، وقتایۍ که مامانم مینشست به آلبالو هسته گرفتن براۍ شربت
و مربـای نوبرونہ ، منم مینشستم کنار
دستش و ژست بزرگونه برای خودم میگرفتم
کہ میخوام کمک کنم !
یه دونه آلبالو ، دو تا دونه آلبالو ، حوصله‌‌ام سر میرفت ، صبرم تموم میشد و با همون دستای
سرخِ آلبالویی پا میشدم می‌دوییدم پِیِ بچگی
و بازیم و مامان میموند و حوضش و آلبالوهاش ..
امروز که مامان نبود ، خودم تنهایی نشستم بہ آلبالو هسته گرفتن .
یه دونه آلبالو ، دوتا دونہ آلبالو ، نمیشد حوصله‌ ام سر بره ، نمیشد
بی‌ صبر بشم ؛ که دیگہ مادرۍ نبود که بـلاگردونِ بی‌ صبریام بشه !
نشستم و تا دونه‌ ی هزارم آلبالو رو سرِ صبر و حوصله هسته گرفتم .
آره رفیق ! زندگی همینہ ..
تهش یہ جایی حالیت میکنه کہ دیگه بچه نیستی !
که دیگه کسی نیست جورکشت باشہ !
که دیگه بزرگ شدی و قراره بعد از این همش بهت سخت بگیره !
و تو فقط باید دووم بیارۍ و بجنگی و هی صبر کنی و صبر کنی و صبر .. 💛
دیدگاه ها (۶)

یک تکه رویا!!

دِ بگو دیگه!!

برای تو...❤

💫💛

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط