واسه ی همه ی ما پیش امده تو بچگی یه چیزی که میخواستیمو پ

واسه ی همه ی ما پیش امده تو بچگی یه چیزی که میخواستیم‌و پیدا نمیکردیم
و از مامانمون میخواستیم که بیاد واسمون پیدا کنه، بعد میدیدیم که عه، همین جلوی چشممون بوده و ندیدیمش. مثل زمان هایی که آدم های عینکی عینک روی سرشونه و دنبالش میگردن، یا زمانی که معمارها مدادشون پشت گوششونه و دنبال مدادشون میگردن.
خیلی چیزها تو زندگی همینطوره، گاهی اوقات چیزهایی رو گم میکنیم که کنارمونن، که شاید فاصله شون با ما یه تماس باشه، یه لبخند ملیح باشه، اما ما ترجیح میدیم به آدم ها، یا چیزای غیر قابل دسترس علاقه مند شیم، یک حس ِ خود آزاری تو همه ی ما وجود داره که دوست داریم به اون هایی که مطمئنیم بهشون نمیرسیم و یه جایی بالاخره گمشون میکنیم، دل ببنیدیم. بعد هم دنبالش بگردیم و واسه بدست نیاوردنش عزاداری بکنیم.
بزرگ که میشیم، آدم های زیادی میان و میرن اما فقط یکی شون جلوی چشممونه، که جاش روی سرمونه، اما پشت گوش میندازیمش، گمش میکنیم... اون موقع ست که حتی مامانمون هم نمیتونه اونو واسمون پیدا کنه.
دیدگاه ها (۱)

دخیلِ نگاهت میشومونمازِعاشقی ات راباگره خوردندرپیچ وتابِ اند...

خوشمزه طوری 😋

وَ روزی که آدم‌هایکبـار برای همیـشه از چشمانت می افتنـد،مهم ...

پر کن از باده ی چشمت،قدح صبحِ مرا...خود بگومن ز ِ تو سرمست ش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط